خب امیر علی پسر پایه و خییلی خوبیه.
خیلی خاکیه?
تا جایی ک بتونه کمک میکنه
درکل دوست خوبیه و پیشش باهات بد نمیگذره
مدیریت ک?
بامزه هم هست?
شوخیاشم ک همه......ولی خب جوری ک ب طرف مقابل بر نخوره
هدفمند و تلاشگر
و در اخر (هادی بیگی با تمام رنگاش ک خودش میدونه??)
اگع شب موقع خواب حس کردین کسی بهتون خیره شده،احتمالا این اتفاق درحال رخ دادنه،
مغز سیستم ردیابی نگاه خیره داره ک تعیین میکنه ایا کسی ب شما خیره شده یا ن!
درحالی ک دوش میگرفتم چشمامو بستم تا موهامو بشورم.همونجا بود ک یک صدایی از پشت سر توی گوشم زمزمه کرد:راس ساعت ۱۲ میمیری...
با ترس چشمامو باز کردم ولی کسی رو ندیدم.با عجله از حمام اومدم بیرون و ساعتو چک کردم،۱۲:۰۱ بود.
فکر کردم خیالاتی شدم پس برگشتم داخل حمام.
تمام تنم خشک شد وقتی جنازه...
خواب بودم و با صدای در بیدار شدم
دیدم شوهرم جلوی در ایستاده و یک کیسه تو دستشه و هی اشارع میکرد که بیا تو کیسه رو نگاه کن.
من ناخودآگاه ترسیدم،نرفتم و خوابیدم.
بیدار که شدم شوهرم خونه نبود،وقتی اومد ازش پرسیدم توی اون کیسه چی بود ک بهم نشون میدادی؟
گفت کدوم کیسه؟
گفتم همونی ک یک ساعت پیش...
نصف شب متوجه شدم ی تابلوی جدید به دیوار خونه اضافه شده که داخلش یه دختر بچه به رو به رو زل زده.
اول فکر کردم شاید همسرم تابلو جدید خریده.
ولی یادم اومد ما اونجا اصلا تابلو نداشتیم،اونجا ی اینه اس...
من مادر بزرگ پیری داشتم که توی یه خونه خیلی قدیمی در یکی از محلهای پایین شهر زندگی میکرد و اونهایی که قمی هستند من آدرس خونه مامان بزرگمو بهشون میدم که برن و خونه رو ببینن البته الان بعداز فوت مادر بزرگم در خونه رو از چوبی به آهنی تغییر دادیم. همیشه یادمه مادر بزرگم تنها زندگی میکرد و بابابزرگم...
مث غذا میمونه ک بستگی ب ضاعقه ی ادما داره و
با اینکه اشپزش یکی بوده.
از نظر من مث پیتزا میمونه ک خ خوشمزس ولی اخرش هم حس سیر بودن داری هم نداری(هم راضی هستی هم نیستی)