نام اثر: شعرهای خیالی
شاعر: حمید حسینی
ژانر: عاشقانه
سبک غزل و دوبیتی، ربایی، چهارپایه، شعر نو
مقدمه
دیشب از بغض، به تنگ آمده و باریدم
گونهام تر شد و در اشک، خدا را دیدم
نور عشق آمد و آتش به دل و جانم زد
شور شعر آمد و دیوانه صفت جوشیدم
قطرهای بودم و دریا به نجاتم آمد
عاقبت از...
یک طرف من که در تو گم بودم
یک طرف تو که در دلم آشوب
رد پایی نمانده بود از عشق
گشته بودم به تیرکی مصلوب
آرزو را قریب میدیدم
صورتی دلفریب میدیدم
مانده بودم میانهی راه و
مرگ خود را نجیب میدیدم
آمدی تا نفس شوی بر دل
عشق خود را به جان من دادی
من که خود را اسیر می دیدم
بال و پر را...
شانه از موی کمند تو کمان می گیرد
آینه از ل*ب شوخت هیجان می گیرد
آن قدر دلبر و نازی که دل خسته ی من
از شکوفایی لبخند تو جان می گیرد
آتش بین من و تو به نگاهی بند است
ناز چشمان تو را عشق گران می گیرد
ساده ای و همه ی شهر تو را می خواهد
سادگی تو از این مرد، جهان می گیرد
فصل بین من و تو...
این منم در خود شکسته
مرد تنها، مرد خسته
بار خود را خوب بسته
مرگ من کی می رسی تو؟
این منم یک بی وطن که
منتظر تا آمدن که
دست روی پیرهن ک
مرگ من کی می رسی تو؟
این منم شاید کمی غم
مانده روی پرده شبنم
با شقایق خورده ام سم
مرگ من کی می رسی تو ؟
کهنه ام مثل شرابی
مانده چشمم بر سرابی...
بر سینه ی غمدیده هوا را بستند
پرپر زدم و راه فضا را بستند
با اشک وضو ساخته و دل شستم
تا مس*ت شدم راه خدا را بستند
#حمید_حسینی
روز نویسندگی رو تبریک عرض میکنم
شده آیا به دلت چنگ بیندازد عشق؟
یا تو را در قفس تنگ بیندازد عشق؟
شده از دست دلت خون به نگاهت افتد؟
یا که بادی به سرت خورده کلاهت افتد؟
شده تا صبح نیاید به سراغت خوابی؟
تب کنی شعر بگویی و نیابی آبی؟
شده آرام بگیری و به آشوب افتی؟
شده در سینه نگنجد دل پر تاب و تبت؟
شده معلوم...
این من! منِ در حسرت و آه افتاده
افسون شده در دست گناه افتاده
عمریست خدا گفته:«بیا من اینجام»
من! راه خطا رفته به چاه افتاده
با حرص و حسد به زندگی خندیده
با کبر به راه اشتباه افتاده
حالا پس از آن همه تقلا کردن
فهمیده که از سرش کلاه افتاده
نفْسی که همیشه پادشاهی می کرد
در چشم من...