رمان جای خالی احساس
ژانر اجتماعی و عاشقانه
لینک رمان
https://www.forum.cafewriters.xyz/threads/رمان-جای-خالی-احساس-fatemeh_r-کاربر-انجمن-کافه-نویسندگان.11018/#post-98942
خلاصه رمان: وقتی یه دختر پونزده ساله بیسرپناه میشه، خیلی خطرها تهدیدش میکنه و شاید بین همهی پیشنهادهایی که بهش میشه قبول...
سلام جان دل
نگاه کوتاهی به رمانت انداختم و گفتم غلطهات رو بهت گوشزد کنم.
اول اینکه خلاصه یه متن کوتاهی هست که اطلاعاتی از رمان توی اون شرح داده میشه. بنظرم چیزی که شما گذاشتید خلاصه به حساب نمیاد؛ بیشتر میخورد برای مقدمه به کار بره. البته نظر شخصی من اینه.
دوم اینکه "می" و "نمی" با نیم فاصله...
من و مادر گرام
- فاطمه گوشیت رو خاموش کن بگیر بخواب.
+چشم چشم
پنج دقیقهی بعد...
- مگه نگفتم خاموش کن، پس اون چشم چشمت چی بود؟
+چشم چشم، دو ابرو، دماغ و دهن، یه گردو.
- میگم خاموش کن اون بی صاحاب رو
به نام خدا
نویسندهی عزیز، با تشکر از انتخاب انجمن کافه نویسندگان جهت انتشار ذوق و نبوغ خود، خواهشمندیم پیش از شروع به کار قوانین زیر را مطالعه کرده و تمام آنها را به کار ببندید...
بسم الله الرحمن الرحیم.
منم شیطان رجیم.
بیمزه هم خودتونین.
آقا دیدین اول رمانها دختره یهو از خواب پا میشه و با موهای شلخته و پاچه شلوار بالا نگاهی به ساعت که میاندازه و میبینه اوه اوه فاجعه، دیرش شده!
عین پلنگ میپره سمت کمدش و با چشمهای بسته هر چی به دستش میاد میپوشه.
گوشی اپل و سوییچ...
دختره سوار ماشین و با دقت رانندگی میکنه؛ اما یهو دننده عقب میاد و میزنه به یه ماشین شاسی بلند.
طلبکارانه پیاده میشه و داد و هوار راه میندازه که:
- هوی یارو، کی به تو گواهینامه داده؟ به ماشین من میزنی؟ خسارتش رو از دماغت میکشم بیرون فکر کر...
یهو یه پسره کت و شلواری و عینک به چشم از ماشین...
به نام او
دفتر خاطرات خانواده خاص
تا حالا دیدین وقتی یه گوشه نشستین و توی افکارتون غوطه ورین، یهو ذهنتون یه جرقه میزنه و یه لامپ زرد بالای سرتون روشن میشه؟
امروز این اتفاق برای من افتاد! به این نتیجه رسیدم که اتفاقات و خاطرات طنز خانوادهی خاصم رو روی قلم بیارم بلکه یه بنده خدایی چشمش...
این داستان: ننه بزرگ جنگجو!
میدونین، ما صبحها با صدای خروسی که قوقولی قوقو میکنه یا بخوام با کلاستر بگم مثل کسایی که با زنگ گوشیشون چشم باز میکنن بیدار نمیشیم.
صبح ما از اونجایی شروع میشه که ننه بزرگم اصلحهش رو به دست میگیره و به جنگ دشمن میره.
میدونم الان با خودتون میگین "جنگ!"...
به نام خدا
نویسندهی عزیز، با تشکر از انتخاب انجمن کافه نویسندگان جهت انتشار ذوق و نبوغ خود، خواهشمندیم پیش از شروع به کار قوانین زیر را مطالعه کرده و تمام آنها را به کار ببندید....
نویسندهی عزیز؛
ضمن خوشآمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]
برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رماننویسی]...