***
"کویینی"
در بین آسمون و دریا، با یک اژدها که نمیدونیم چطوری و از کجا اومده بود. رو به آلپرن برگشتم و گفتم:
- این؛ اژدها از کجا اومده؟
انگار توی فکر بود که با حرف من به خودش اومد و گفت:
- این اژدها؛ از نژاد خیلی قدیمیِ.
نمیدونم؛ از کجا، سر از دل اون ماهی در اورده!
این رو گفت و دوباره شروع...
این؛ صدای الکس بود! صداش رو شناختم. اما؛ هنوز کلماتش واسم نامفهوم بود!
باز هم، امواج و حرکتهای داخل آسمون فکرام رو به هم ریخت. سعی میکردم که حرکات چپ و راستِ توی هوا، روی فکرهام تأثیر نذاره.
اول که شنیدم اسمم رو صدا میزد. اما؛ حالا، داشت حرف میزد!
خواستم به حرفاش گوش بدم. یک چیزی شبیه به...
مسیری که داشتیم سمت اون میرفتیم؛ مقصد مشخصی نداشت و نمیدونستیم؛ کجای این آسمون سیاه هستیم که هم روی زمینش سیاهه هم ابراش! بالای سرمون هم مثل پایین، ترسناک بود! فکرهام رو باید جمع میکردم تا یک راه حلی، برای دستیابی به الکس پیدا کنم. سعی میکردم؛ راه ارتباطی با الکس پیدا کنم! اون راهی که میشد...
***
(الکساندر)
صدای آروم نفس کشیدنم، توی غاری که ما رو آورده اونجا اکو میشد. دستهام، بالای سرم به سقف بلند غار بسته شده و قطرههای خون، از روی صورتم میریخت روی زمین سنگی غار. جای زخمهای روی صورت و بدنم، میسوخت و همه انرژیم رو تخلیه کرده بود. آب دهنم رو به زور قورت دادم. امیدوارم که کویینی...
تعجبم بیشتر شد. امکان نداشت که..... .
اخم کردم؛ امکان داره! رفتار عجیب اریکا، در این مدت، شباهتی که همیشه بینشون بود، اینها همه ثابت میکنه که اریکا دختر نیکولای هست! بیاحساس، بهش نگاه کردم و تنها با لحنی جدی پرسیدم:
- چرا؟
تکیهاش رو از نیکولای گرفت. آروم آروم بهم نزدیک شد و تا جایی که صورتش...