نام اثر : چمدانِ پر تردید
شاعر : هادی عباسی
سطح: _
از این جماعت در خواب غار بیزارم
از اینحکایت در روزگار بیزارم
برای قفل قفس ها کلید خواهم یافت
از این اسارت در دام یار بیزارم
مسافرم چمدانم همیشه پر تردید
نرفته ام که بمانم از فرار بیزارم
گرفته باغ دلم را یک خزان طولانی
درختی ام که از این...
تو نیستی و غزل ها چه زود می میرند
اسیر بازی تلخ و سیاه تقدیرند
تمام آینه ها از تو می گویند
تمام آینه ها از تو تصویرند
من و خیال تو و یک جماعت صدرنگ
تمام مردم این شهر اهل تزویرند
کمی به زخمهای تنم نمک بزنید
که یادشان نرود از کجا نمک گیرند
چگونه شرح دهم لحظه های دردم را
که در مساحت یک واژه...
غیر از غم و اندوه چرا قسمت ما نیست
دلتنگ تر از من که در این شهر بلا نیست
از خویش گذشتم که تو را شاد ببینم
زیباتر از این رنج که در مسلک ما نیست
من درد شدم دور شدم با چمدانی
افسوس گریزی که از آن خاطره ها نیست
در مذهب من عشق خدایی ست شبیه ات
با سفسطه های تو که انگار خدا نیست
هی قافیه در قافیه...
هر چه که می روم چرا راه نمیبرم به تو
هر چه که می رسم چرا باز نمی رسم به تو
دیری و دوری و بعید شعری و شوری و سپید
هر چه که می رسد نوید باز نمی رسم به تو
خانه به خانه سر به سر کوچه به کوچه در به در
واحه به واحه بی ثمر باز نمی رسم به تو
هر چه نماز کرده ام دست دراز کرده ام
راز و نیاز کرده ام...
باورم مرده است از آدم ها
منم آن آدمک که جان دارد
تکه ای از کتاب بی مهری ست
بی زبانی که صد زبان دارد
کودکی در درون خود دارم
گریه اش پشت گریه بی تاب است
پس این در کسی نمی آید
ای دریغا که بخت من خواب است
تو کجای جهان امروزی
در سر تو هوای فرداها
من همان آشنای دیروزم
تکه ای از سقوط یک رویا
یاد...
دل کوته نظرم میل تماشا می کرد
غافل از یار شده ولوله برپا می کرد
عاقب ** شد و در پی وصل دگران
ز کس و ناکس این شهر تقاضا می کرد
رفت در وادی هجران به سرش شوق وصال
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
اندکی صبر نکرد و ز هوس رانی خود
با عدو زمزمه و حل معما می کرد
وای بر من که دلم در طلب عقده خویش...
کفن کفن همه ام را به گور پیچیدی
درون سینه تنگم علاقه را دیدی
بدون فاتحه رفتی دوباره من مردم
تو از شکستن این دل چرا نترسیدی
تبر تبر به تنم خون بهای تردید است
برای این دل بی طاقتم چه تبعیدی
ز رفتنت به دلم ناله های سوزان است
مکن خزان دل من که پناه و امیدی
قدم بزن به برم در درون قبرستان
نگاه کن...
شرر زدی به دلم ناله ام فراوان شد
به غربت و مهن و گریه ام تو خندیدی
نفس نفس دل من شعله های سوزان است
خاموش کن آن شعله و شراره که دیدی
دلم از شوق وصال تو بیابانی شد
اینکه چه آمد سر دل را ز خود پرسیدی
از آسمان ها تا زمین شک کن ولی یقین
وقتی نشیند بر دلت مکن تو تردیدی
عشقم برایت در خور و کامل...
گذران عمر بیهوده و فانی
مثل موج در دریای طوفانی
می روم شاید آرام شود این دل
همچو مرغی شکسته بال و کسل
خسته ام از این همه پریشانی
در گذارم ز لحظه های ویرانی
ساحل امن تو پناه و ملجاء دل
من در این دیار گناهکار و خجل
دنیای من هم مثل تهرونه
آلوده و دلگیر و وامونده
هر روز آدمهای تکراری
اما یه مشت مهمون ناخونده
دنیای من هم مثل تهرونه
بین یه برمودای وحشتناک
هر لحظه ترس از لرزشی دیگه
توی صدای ناله ی تیک تاک
دنیای من هم مثل تهرونه
اونقد بزرگه آدماش گم شن
حتی اگه جونم بدی پاشون
بازم برن لیلای مردم شن
من و تو قربونیِ زمانه ایم
تشنه ی نگاه عادلانه ایم
واسه ی نفس کشیدن تو قفس
هنوز اما دنبال بهانه ایم
اینجا گرگا تو لباس قاضین
بره ها یه عمر اسباب بازین
تو قفس زندونین کبوترا
اما به یه مشت دونه راضین
بینِ این قناریای توی خواب
این همه ماهی مرده روی آب
من و تو نقشه ی دریا می چینیم
وسطِ بیابون و توی سراب
من و تو قربونی زمانه ایم
زخمی حرفای شاعرانه ایم
بینِ باروت و تفنگ و بوی خون
دنبالِ بوسه ی عاشقانه ایم
اینجا بارونو بهونه میکنن
موهای دروغو شونه میکنن
اینجا آزادی یه حرفِ بیخوده
کلاغا هر جایی لونه میکنن
اینجا ما عمریه صاحب خونه ایم
ولی خب،زخمیِ آب و دونه ایم
تو قفس هزارتا کفتر میمیره
هنوزم دنبالِ یه نشونه ایم
میخوام توی رویا ببینم باهامی
شریکِ یه عمرِ همه لحظه هامی
میخوام توی رویا کنارم بمونی
بگی عاشقم هستی با مهربونی
برم با تو زیرِ نم ناز بارون
کنارت برقصم میونِ خیابون
به هرکی بپرسه بگم زندگیمیه
ته عشق و امید و دیوونگیمه
تو تنها بهونه برا خنده هامی
همین کافیه که تو رویا باهامی
بزار خستگی هات...
عزیزم جنونو ببین تو نگاهم
به من تکیه کن چون برات تکیه گاهم
نبینم برنجی ازین قلب داغون
ازین خواب و رویا میون خیابون
نمیخوام بگن که دلت غرق خونه
دل صاف و پاکت که یه آسمونه
نمیخوام بفهمی که حالم خرابه
که دریای شادیم فقط یه سرابه
شده دوس داشته باشی که
که زمان نگذره کنار کسی
یک نفر کل زندگیت باشه
که نتونی به زندگیت برسی
کاش میشد تمام عمر منو
بنویسن برای دیدن تو
من دلم تنگ میشه از حالا
خوش بحال لباس تو تن تو
اسمت هنوزم روی دیواره
پهلوی اون در که دیگه بسته س
من موندم و صدتا سوالی که
این کوچه از پرسیدنش خسته س
من موندم و حس فراموشی
عشقی که مونده روی دستامه
بعد تو دنیامُ اَلَک کردم
چیزی که موند جز تو، کتابامه
اصلا حواست هست که بارونه؟
کوچه پر از برگای پاییزه
هی لعنتی کوری نمیبینی
اشک داره از چشمام میریزه ؟
آبانه و کوچه پر از پاییز
من با یه هدفون زیرِ بارونم
بی تو دارم قمیشی گوش میدم
بی من کجایی تو، نمیدونم
آبانه و احساس من داغه
چیزی شبیهِ ماه مرداده
فکر رسیدن توی کلهَ اش نیست
اون مرد که از چشمات افتاده
اون مرد که افتاد و ترک ورداشت
احساس پاک و صاف و معصومش
فکر رسیدن نیست این پسر
میفهمی اینو؟ سخته مفهمومش
شده دوس داشته باشی که
که زمان نگذره کنار کسی
یک نفر کل زندگیت باشه
که نتونی به زندگیت برسی
کاش میشد تمام عمر منو
بنویسن برای دیدن تو
من دلم تنگ میشه از حالا
خوش بحال لباس تو تن تو
نمیدونی چقدر خوبه که اینجا
میتونم با خیال تو بخندم
تو ایستادی کنارم مثل هربار
فقط کافیه چشمامو ببندم