نتایح جستجو

  1. P

    دنباله دار ◕ انتخـابِ اجـباری ◕

    بدون پاشنه رنگ قرمز یا مشکی؟
  2. P

    دنباله دار ◕ انتخـابِ اجـباری ◕

    بهار ماکارانی یا قورمه‌سبزی؟
  3. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نام دلنوشته: در کما نام دل نویس: @PardisHP ژانر: تراژدی ویراستاران: @اِلــآی و @نیـکــــو مقدمه: چه‌قدر سخت است رفیق، دیدن تو در این منظره! کاش آسمان به زمین می‌رسید و این‌گونه نمی‌شد!
  4. P

    در حال تایپ داستانک دنیای الیاس | PardisHP

    نام داستانک: دنیای الیاس نام نویسنده: PardisHP ژانر: عاشقانه، تراژدی خلاصه: زمانی که فکر می‌کردم، بهترین زندگی و بهترین آینده را دارم... فهمیدم من هیچ چیز ندارم. بدون دنیا هیچ چیز ندارم... حتی اگر داشته باشم! بدون دنیا نمی‌خواهم‌اش، حتی دنیا را... .
  5. P

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%D8%AE%DB%8C%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D9%86-%D8%A2%D8%B1%D8%B2%D9%88-pardishp-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86.24958/post-245390...
  6. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    چقدر سخت است رفیق، دیدن تو پشت این شیشه... حال، صورتت از همیشه معصوم‌تر شده، ای همراه تمام شیطنت‌های بچگی! یادت هست؟ به شیشه پنجره خانه تو سنگ می‌زدم تا از خواب ناز بیدار شوی و باز مرا از دردسری که درست کرده‌ام، نجات دهی! اگر به این شیشه نیز سنگ بکوبم تو بیدار می‌شوی؟! و دوباره غر می‌زنی؟! کاش...
  7. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    اشک! اشک است که صورتم را پر ساخته. اتفاقات چه‌گونه به این سرعت دنیای ما را تغییر داد؟! چه شد که یک روز رفتم و حال که آمدم، تو دیگر آن دختر قبل نیستی؟ بیدار شو و رفیق چندین و چند ساله‌ات را غمگین و سیاه پوش مکن!
  8. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    یادت می‌آید؟! روزی هردو از خیابان رد می‌شدیم. من دلم ماتم‌ زده بود و خانه‌ی غم. تو تا من‌را دیدی خندیدی! با تمام توانت تلاش کردی، از خاطرات شیرین گفتی و من‌را شاد ساختی. با این‌که خودت دل‌شکسته بودی و مدت‌ها زانوی غم در ب*غل گرفته بودی. آه رفیق، حال من چه‌گونه و چه‌طور تو را شاد سازم؟!
  9. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    غم است که در دل نشسته است و بغض است که راه نفس را بسته است. ای رفیق بی‌معرفت من، کاش نفس نداشتم. کاش خون در رگ‌هایم جاری نبود ولی آینده را بی‌تو نمی‌دیدم! رفیق، من بدون تو چه‌گونه از پس این گرگ‌های انسان‌نما بربیایم؟!
  10. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    می‌نشستیم بر روی نیمکت‌های مدرسه، یادت هست؟! چه خوش و خرم عاری از هر غم درس می‌خواندیم. در ریاضی بسیار از من بهتر بودی! من بازیگوشی می‌کردم و تو می‌خواستی هرجور که شده آن کتاب کلفت را در ذهنم فرو کنی... .
  11. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    فداکار بودی! حتی برای من که گاهی بد می‌شدم. ناراحتیم را از جایی دیگر بر سر تو خالی می‌کردم! آه چه‌قدر بد کردم... فرصت جبران دارم؟! یا آن هم از من سلب شده؟ حقم است، تو هر کار می‌کردی برایم و من هیچ! چه‌قدر بد بودم... .
  12. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    حواست بود به من! یادت هست در یک روز پاییز که باد تندی می‌وزید، یک ساندویچ را که مشخص بود گرم است به من دادی و گفتی: - این را مادرم برایت درست کرده! ساندویچ را به من دادی و خودت آن یکی را که فرقی با این یکی نداشت برداشتی. شاید برایت این کار عادی باشد؛ ولی برای من ارزش داشت، قطعاً داشت!
  13. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    پاهایم سست شدند... می‌ترسم از این‌جا بروم و ساعتی بعد خبر مرگ تو را به گوشم برسانند! اصرار می‌کنند که برو، خسته‌ای! اما نه، من باید بمانم. می‌نشینم روی یکی از صندلی‌های بیمارستان. این صندلی چه روزهای تلخی را که به خود ندیده، هزاران همراه که مانند من غم در تمام وجودشان رخنه کرده و دیگر امیدی...
  14. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سال‌ها بود که فکر نمی‌کردم. گذشته را می‌گویم. اصلاً سراغش را نمی‌گرفتم. اما حالا در کمتر از یک روز تمام زندگی چند ساله‌ام را هزاران‌ بار دوره کردم. تمام روزهای تلخ و شیرین زندگیم را که با تو گذشت، فقط به این امید که در آینده تکرار شوند و دوباره ببینمت که لبخند بر چهره داری!
  15. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    درحالی‌ که خسته از مدرسه بر‌می‌گشتیم، کوله پشتی‌های سنگین‌مان را هم به دنبال خود می‌کشیدیم. چه‌قدر دلم برای آن روزها تنگ شده است. نمی‌دانم حکمت چیست که زمانی که کوچک بودیم، می‌خواستیم بزرگ شویم و حال برعکس آن است!
  16. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    سوار ماشین شده‌ام. به آسمان نگاه می‌کنم و شیشه‌‌ی بخار گرفته را دست می‌کشم. کاش باد نمی‌وزید تا باران نبارد، و کاش باران نمی‌بارید تا ماشین بر روی جاده نلغزد، این‌گونه تو دیگر در کما نبودی. اگر همه‌ی این‌ها نمی‌شد، خوب می‌شد... .
  17. P

    اتمام یافته دلنوشته‌ی درکما | اثر PardisHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    می‌خواهم راه بروم، نمی‌توانم! اشتباهات گذشته در ذهنم شناور شدند و مرا محکوم به ایستادن کردند. در ذهنم غرق می‌شوم و سرم گیج می‌رود. حالم بد است، بسیار بد. می‌افتم! بر روی پیاده‌روی خیس از باران آرزوها. پلک می‌زنم و چشمانی را می‌بینم که به من خیره شدند. یاد تو می‌افتم و دیگر چیزی یادم نمی‌آید.
عقب
بالا پایین