مرد با ناراحتی گفت: چه حیف گلی به این زیبایی تحمل این را نداره که من لمسش کنم و دستمالی از جیبش بیرون می آورد دست خود را پاک کرد. تکه های گل بر کف آسانسور می ریزد و صاحب گل گفت: ای وای چقدر زود یکیش خشک شد خدا کنه خواهرم ناراحت نشه و بعد آسانسور به طبقه ای که هردوی آنها منتظرند می رسد و هر دو از...