نتایح جستجو

  1. YASNA.B

    در حال تایپ رمان به رنگ کوچ | یسنا باقری

    نمی‌دانم چرا، اما لحنش جوری بود که انگار فقط درباره‌ی آن دانش‌آموز جدید حرف نمی‌زد. **** شب بود و ستاره‌ها در آسمان پراکنده بودند. از پشت پنجره‌ی اتاقم، می‌توانستم درخششان را ببینم. اتاقم آشفته و به‌هم‌ریخته بود. کتاب‌ها و جزوه‌ها روی زمین پراکنده بودند، گویی هرکدام در سکوت، روزهای پراضطرابم را...
  2. YASNA.B

    در حال تایپ رمان به رنگ کوچ | یسنا باقری

    ماشین بابا بی‌صدا جلوی در مدرسه ایستاده بود. من، آهیل و حامد سریع سوار شدیم. بابا در سکوت ماشین را به حرکت درآورد. صدای ضبط با آهنگی آرام، نرم و کشدار، فضای ماشین را پر کرده بود. قلبم چنان محکم می‌کوبید که حس می‌کردم همه صدایش را می‌شنوند. بابا انگشتانش را روی فرمان کشید، صدای ضبط را اندکی بالا...
  3. YASNA.B

    در حال تایپ رمان به رنگ کوچ | یسنا باقری

    حامد که تازه ورقه‌اش را تحویل داده بود، کنارم نشست. صدایش آن‌قدر آرام بود که انگار می‌ترسید کسی جز من بشنود. «خوابیده؟» نگاهم را دوباره سمت هامین برگرداندم. سرش هنوز روی میز بود. موهای تیره‌اش به پیشانی‌اش چسبیده بود و نفس‌هایش آرام و سنگین بود. سعی کردم تمرکز کنم و کیفم را مرتب کنم، اما ذهنم از...
  4. YASNA.B

    در حال تایپ رمان به رنگ کوچ | یسنا باقری

    سرم را بلند کردم و به او خیره شدم. دبیر عربی بود؛ چهره‌اش به مردهای حدود چهل ساله شباهت داشت. لاغر و کشیده به نظر می‌رسید. به خاطر نبود وسایل گرمایشی در کلاس، همیشه پالتوی بلندی به تن داشت. لیست حضور و غیاب را باز کرد و گفت: _ دانش‌آموز جدید داریم. مقدم، بلند شو و خودت رو معرفی کن. همهمه‌ی کلاس...
  5. YASNA.B

    در حال تایپ رمان به رنگ کوچ | یسنا باقری

    مدرسه‌مان فاصله‌ی زیادی با درمانگاه و مطب پدر نداشت. با پای پیاده حدود یک ربع تا بیست دقیقه طول می‌کشید تا برسیم. میانه‌ی راه بستنی خریدیم و این بیست دقیقه به یک ساعت کشید. یعنی اگر ساعت هشت رفته بودیم درمانگاه بابا و کارمان یک ساعت طول کشیده بود، باید حدود ده و بیست دقیقه توی مدرسه می‌بودیم؛...
  6. YASNA.B

    در حال تایپ رمان به رنگ کوچ | یسنا باقری

    صبح روز بعد، پیش از رفتن به مدرسه، سراغ حامد رفتم و همراه هم به درمانگاه پدر رفتیم. پدر از برجسته‌ترین جراحان و پزشکان بیماری‌های قلب در اصفهان بود و حامد از این نظر بخت یارش بود. نوبت گرفتیم و در اتاق انتظار نشستیم. چند دقیقه بعد، پدر از اتاق بیرون آمد. با دیدن ما لبخندی زد؛ آرام و بی‌صدا در...
  7. YASNA.B

    در حال تایپ رمان به رنگ کوچ | یسنا باقری

    چشم‌هایم را گذاشته بودم روی هم و سرم را تکیه داده بودم به صندلی مخملی بی‌ام‌و E34، که بوی خاص چرم و مخملش توی هوا پیچیده بود. نور کمرنگ چراغ‌های داشبورد، با صدای نرم موتور که زیر پاهایم جریان داشت، قاطی شده بود. بابا پشت فرمان نشسته بود، دست چپش را روی فرمان گذاشته بود و با انگشت اشاره‌اش، آرام...
  8. YASNA.B

    در حال تایپ رمان به رنگ کوچ | یسنا باقری

    یکی از ورقه‌ها را برداشتم و به سوالات ریاضی و آمار خیره شدم. خودکار از میان یکی از جزوه‌ها برداشتم و فرمول دلتا را گوشه‌ی ورقه نوشتم و شروع کردم به توضیح دادن. محراب دستش را زیر چانه‌اش گذاشته بود و با حوصله گوش می‌داد. گه‌گاهی هم به نشانه‌ی فهمیدن سرش را تکان می‌داد. بعد از اینکه مسئله را کامل...
  9. YASNA.B

    در حال تایپ رمان به رنگ کوچ | یسنا باقری

    بیست و شش بهمن‌ماه سال هشتاد و دو بود. من شانزده‌ساله بودم؛ با سری پر از آرزوهای کودکانه و دنیایی که تنها در درس خواندن و فوتبال بازی کردن خلاصه می‌شد. دنیا برایم مانند یک نگاره‌ی ساده بود؛ رنگ‌ها شاد و پر از امید، و خط‌ها صاف و بی‌دغدغه. هنوز به آن سن و سال نرسیده بودم که بفهمم پشت لبخندهای...
  10. YASNA.B

    اطلاعیه •درخواست ⤵️انتقال به متروکه و⤴️ بازگردانی آثار•

    سلام برش می‌گردونید؟ موضوع 'رمان به رنگ کوچ | یسنا باقری' https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-bh-rng-kvch-ysna-baqry.38724/
  11. YASNA.B

    دیزنی به ما یاد داد...

    بدون آیین چی از ما می‌مونه؟ نماد چی هستیم؟ مردم ما مثل ستاره‌های کهکشان پراکنده شدن و ما از طریق آیین زنده موندیم. این راه و رسم ماست بوکاتان کریز
  12. YASNA.B

    در حال تایپ رمان به رنگ کوچ | یسنا باقری

    مقدمه: آینه‌ام را سال‌ها پیش گم کردم. ولی می‌دانم او نرفته، تا وقتی که بیاید، موهایم سیاه است، سفید نیست. صورتم چین و چروک ندارد. هنوز چشم‌هایم آبیِ آبی‌است. آینه من گم نشده، او هم گم نشده. من، میان تاریخ و صد و بیست و دو سال گم شده‌ام. امید من، من به قربان فریادهایت. امشب دیگر دردهایم اجازه...
  13. YASNA.B

    در حال تایپ رمان به رنگ کوچ | یسنا باقری

    عنوان: به رنگ کوچ اثر: یسنا باقری ژانر: اجتماعی، عاشقانه ناظر: @SEL V A خلاصه: ایمان اشراقی، بعد از بیست و سه سال جنگیدن اکنون به دنبال هویت گم‌شده خویش است. هویتی که مانند پتک مدام توی سر او کوبیده می‌شود. ایمان بزرگ شده، عاشق شده و تن به غربت سپرده و اکنون میان جدال مرگ و زندگی ایستاده و با...
  14. YASNA.B

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅

    سلام درخواست تایید رمان رو دارم. ممنون می‌شم زود جواب بدید.
عقب
بالا پایین