به دریا خیره شدم، دل به دریا زدم و به او نگاه کردم. با زبان خود ل*بهایم را تر کردم:
- من دنبال درخت دریا میگردم، به اصطلاح قلب دریا.
مشخص بود تعجب کرده است، مردمک چشمهایش بزرگ شد ولی چیزی بروز نداد. لبخندی به ل*ب زد و با تعجب پرسید:
- چرا دنبال اون درخت میگردی؟
چرا باید به او پاسخ میدادم؟...
***
حرف مرا باور نمیکنی،
حرف اتاقم را چه؟
بیا در اتاقم، خود ببین دیوارهای اتاقم انقدر اشک ریختم که دیوارها فریاد میکشند.
حرف گلهایم را چه؟
یادت است چقدر گلهایم را دوست داشتم؟
این برای زمانی بود که تو را داشتم اینک بیا ببین گلهایم پژمرده شدهاند و مردهاند!
منِ بیچاره را بیش از این...
***
کنار آن پنجره که تو را میدیدم ایستادهام
باور کن رد پایت هنوز اینجاست،
باران که میبارد رد پایت را خیس میکند
باد که میوزد بوی تو را به سمتم میاورد.
نمیخواهی بیایی؟
نمیخواهی دلم را از تعزیت در بیاوری؟
جان من، جانان من کمی کوتاه بیا!