نتایح جستجو

  1. ی

    در حال تایپ رمان آپارتمان 52 | گروه چهارم مسابقه

    در دل آن فاصله‌ی چند قدمی هیچ‌کس جلو نیامد اما چیزی میانشان حرکت کرد که نه جسم بود و نه صدا، بلکه حسِ تحمل‌شدن بدون نیاز به توضیح دادن بود که بیداد می‌کرد. در همین زمان الیسا گفت: - برای اولین‌بار کسی داره به‌جای درد به بودنم نگاه می‌کنه. مایکل چشم برنمی‌داشت، نه به‌خاطر دقت بلکه چون جمله‌ی...
  2. ی

    در حال تایپ رمان آپارتمان 52 | گروه چهارم مسابقه

    هردو رو‌به‌روی یک‌دیگر ایستاده بودند؛ مایکل در آستانه‌ی‌ در، الیسا در قاب در و هوا بی‌جهت میانشان پرسه می‌زد، انگار دنبال واژه‌ای می‌گشت که هنوز هیچ‌کس جرئت نکرده بود از آن استفاده کند. نه دیوار باقی مانده بود و نه شیشه، فقط فاصله‌ای که دیگر مرز نبود بلکه ترجمه‌‌ی تازه‌ای از احترام را در خود...
  3. ی

    در حال تایپ رمان آپارتمان 52 | گروه چهارم مسابقه

    صدای قفل، آهسته اما واقعی در ساختمان پیچید. نه بلند و نه ناهنجار، فقط کافی بود تا هوا بفهمد یکی از دیوارها دیگر دیوار نیست. مایکل چند قدم جلو آمد. سخنی نگفت و واژه‌ای ننوشت، فقط جوری که انگار همه‌ی کلماتِ گفته‌نشده را پشت چشمانش آویخته بود نگاه کرد. در به اندازه‌ای که فقط یک خط باریک، به قدر...
  4. ی

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    درود. درخواست جلد برای رمان آپارتمان 52 https://forum.cafewriters.xyz/threads/40876/
  5. ی

    در حال تایپ رمان آپارتمان 52 | گروه چهارم مسابقه

    ظهر، اندک‌اندک خودش را از خطوط دیوارها عقب می‌کشید؛ مثل کسی که فهمیده باشد گفت‌وگوی تازه‌ای قرار است آغاز شود و دیگر جای تماشای خاموشی نیست. مایکل هنوز همان‌جا بود اما چیزی در حالت نشستن‌اش تغییر کرده بود، نه در قامت بلکه در آماده‌ بودن. دست‌هایش بی‌حرکت اما نفس‌هایش در تکان بودند. دفترچه کنار...
  6. ی

    در حال تایپ رمان آپارتمان 52 | گروه چهارم مسابقه

    ظهر در امتداد دیوارها نه با هیاهو بلکه با خستگی خاموش نور کش آمد. مایکل هنوز پشت پنجره نشسته بود؛ نه بی‌قرار و نه آسوده، فقط با نگاهی که عمق گرفته و دستی که به‌جای نوشتن، سکوت را لم*س می‌کرد. برگه‌ها هنوز جا داشتند؛ نه فقط روی شیشه بلکه در لابه‌لای نفس‌هایی که از قاب عبور می‌کردند. نه‌گفته‌ها...
  7. ی

    در حال تایپ رمان آپارتمان 52 | گروه چهارم مسابقه

    وقت از ظهر گذشته بود اما حسش مثل صبحی خسته بود که هنوز بیدار نشده. دو پنجره، روبه‌روی هم با دو برگه که روی شیشه خشک شده بودند. واژه‌هایی که حالا بیشتر از سکوت با هم حرف می‌زدند. مدتی می‌گذشت که مایکل چیزی ننوشته بود اما ذهنش درون خاطره‌هایی می‌چرخید که سال‌ها با خودش حمل می‌کرد حتی بی‌آنکه کسی...
  8. ی

    در حال تایپ رمان آپارتمان 52 | گروه چهارم مسابقه

    مایکل همچنان کنار پنجره نشسته بود؛ با بدنی آرام‌تر اما ذهنی که هنوز پر از موج‌های بدون صدا بود. نور خاکستریِ ظهر از شیشه می‌لغزید ولی هنوز گرمایی درون اتاق حس نمی‌شد. مایکل به سوی دفترچه‌ای برگشت که از شب قبل باز مانده بود. کلمات نیمه‌ کاره، فرمول‌های ترک‌خورده و در حاشیه‌ی یکی از صفحات، جمله‌ای...
  9. ی

    در حال تایپ مجموعه اشعار کتیبه‌ی وِداد | به قلم یاسمن بهادری

    بی‌صدا از مرزِ شب‌ها رد شدم در سکونِ گریه‌ها خوش‌سَد شدم تو نبودی، من ولی رو کرده‌ام سوی نوری که درونِ من زدم هر نگاهی را رها کردم به باد هر صدایی را به شب‌ها باختم حال دیگر خاطراتت شاعرم شعرِ بی‌تو را به دنیا ساختم هرچه بودم در حضورت، رفتنی‌ست من در این رفتن به خود دل‌باختم
  10. ی

    اطلاعیه •~درخواست ایجاد تاپیک شخصیت رمان‌ها~•

    درود. درخواست عکس شخصیت رمان آپارتمان 52 https://forum.cafewriters.xyz/threads/40876/
  11. ی

    در حال تایپ رمان آپارتمان 52 | گروه چهارم مسابقه

    در آپارتمان، صدای زنگ ساعت پخش شد. روز شروع شده بود ولی همه چیز مثل ادامه‌ی شب بود؛ با این تفاوت که حالا پنجره‌ی الیسا باز مانده بود و مایکل فهمید که گاهی، ساده‌ترین بازماندگی‌ها همان جرقه‌ی حرکت‌اند. او آرام پشت میز نشست. ویال دوم را نگاه کرد و دستش را رویش گذاشت اما هنوز آماده نبود. نه برای...
  12. ی

    در حال تایپ مجموعه اشعار کتیبه‌ی وِداد | به قلم یاسمن بهادری

    رها شدم از بندِ شب‌های تار از تو، از من، از دلِ این انتظار بی‌نفس در باد، آرامم هنوز بی‌خود اما، پر ز رؤیا و بهار با غمت سازم ولی در من نماند شوقِ رفتن، شد نیازِ روزگار هر چه بودم در نگاهت گم شد حال، من ماندم و این دل‌ بی‌قرار راه‌ خود را با سکوتی برگرفتم تا شوم آینه‌ای بی‌انکار
  13. ی

    در حال تایپ مجموعه اشعار کتیبه‌ی وِداد | به قلم یاسمن بهادری

    در عبورِ خاطراتت گم شدم با سکوتت در غمی مبهم شدم نورِ چشمَت راهی‌ام داد از جنون در نگاهت لحظه‌ای بی‌غم شدم شعر چون تصویرِ قلبت می‌تپد در میانِ واژه‌ها محرم شدم بر دلِ من نقشِ تو جا مانده است مثل خطی بر کتیبه کم شدم عشق تو را هیچکس باور نکرد من در آن انکارها محکم شدم
عقب
بالا پایین