نمیدانستم به آن دعانویس میتوانم اعتماد کنم یا نه، اما شبها کابوسهای هولناک رهایم نمیکرد. سایهای سیاه هر شب کنار تختم کمین میکرد، صدای نفسهایش را میشنیدم، انگار منتظر لحظهای بود که روحم را ببلعد. اگر این یک جن بود، چرا سراغ من آمده بود؟ نکند چیزی را از او گرفته بودم، نکند... من مقصر...