خوشم اومد از تعریفت دقیقا...
جواب بدی رو گاهی با لبخند زدن وگاهی بی اهمیت شدن نسبت به اون فرد میدم
یاهم باهاش انقدر خوب رفتار میکنم که خودش پشیمون میشه و میاد معذرت میخاد اونجاس که حرفی براش ندارم و سکوتم بدی که کرده رو جبران میکنه...
دراینده خودت رو چطور مادر یا پدری تصورمیکنی؟!
میشینم خوراکیارو ترکیب میکنم تا یه چیز جدید کشف کنم البته هیچ چیز عجیبی نیس...
بنظرت عشق وجود داره؟! میدونم وجود داره منظورم عشقی مثل لیلی و مجنون و...
احساس؟!
احساسات؟!
ندارم متاسفانه...
یعنی داشتم هنوز هم دارم ولی یک عده کاری کردن دیگه خوشم نیاد از حس داشتن
الان دقیقا مثل یخ درون اتیش میمونم که هر ثانیه ذوب میشه و کاری ازش ساخته نیست!