درحالی که از پردۀ کنار تخت فاصله میگرفت صدای قدمهایش بر کفپوش لینولئوم به گوش میرسید.
- صبر کنید. چه چیزی در مورد لباسا وجود داره؟
آنها به عنوان مدرک توقیف شده بودند؛ خم شدم و پرده را کنار زدم.
- من میخوام جان رو ببینم.
هنسن در دید من نبود اما پرستاری را دیدم که به طرفم میآمد؛ چشمانش درشت...
پارت ۱۶
نمیدانم چقدر از آخرین سفر شکاریمان گذشته، احتمالا چند روز، اما من حس میکنم. احساس میکنم جریان برق در درون اندام های بدنم سوزش ایجاد می کند و محو می شود. تصاویر بی رحمانه ای از خون را مشاهده میکنم، قرمزیه تابان و محسور کننده، از میان بافت های صورتی روشن در شبکه های پیچیده و پر پیچ و خم...
blinded
انجمنرمان نویسی کافهنویسندگانانجمنرمانکافهنویسندگانانجمنکافهنویسندگانانجمنکافهنویسندگانمرجعاصلی تایپ و دانلود رمانانجمنکافهنویسندگانمرجعاصلیترجمهرمانهایخارجیترجمهرمانترجمهرمان انلاین
ترجمهرمان نابینا شده از nahel کاربر انجمنکافهنویسندگانرمان آنلاین درحال ترجمه نابینا شده از nahel کاربر انجمنکافهنویسندگانرمان درحال ترجمه نابینا شده
رمان درحال ترجمه نابینا شده از nahel کاربر انجمنکافهنویسندگانرمان نابینا
رمان نابینا شده