بهجت صدر

  1. مَـهـوا

    [مــــــآهِ شَــبِ تارَمـی ??]

    هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد وقت آن است که بدرود کنی زندان را
عقب
بالا پایین