انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان
سلامی گرم خدمت تمامی کافه نویسندگانیها!
در این بخش هم، همچون دیگر بخشها قوانین وضع میشود و انتظار میرود شما عزیز به آنها عمل کنید. باشد که اوقات خوبی را با هم سپری کنیم.
قوانین بخش داستانک:
۱_ کسانی که داستان آنها کمتر از دو پست است، حق زدن تاپیک...
خواب دیدم قیامت شده است. هرقومی را داخل چالهای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند الا چاله ی ایرانیان. خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگماردهاند؟»گفت:....
میدانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در...
قسمت چهارم:
نامزد! پولو که بده مو باید برگردم افغانستان.
- پول؟!
بیشتر از اون نپرسیدم؛ یعنی دلم نمی خواست بیشتر بدونم. خودم رو با علی و پسر داییم مشغول و سعی کردم هر چیزی که راجع به اون دختر و خانوادش شنیدم رو برای چند دقیقه ای فراموش کنم و برگردم به دنیای بی دغدغه و آروم خودم.
ناهار رو...
انجمن کافه نویسندگان
سرخیو خندید. «گفت پسرم نمیخواد عصبانی بشی. فکرش رو بکن: اگه نخوای رشوه بدی یه جورایی پرخاشگری حساب میشه. بعد گفت: خب چی کار کنیم؟»
سرخیو گفت: «بذار حرفم رو اصلاح کنم. هیچوقت تا حالا رشوهی پولی ندادم.»
معلوم میشود که دوستم آن موقع عجله داشته. درست است که چهارچوبهای...
انجمن کافه نویسندگان
بیرون در ميان برف پيرزني كه با لباس مشكي بلندي نشسته بود گفت: مرگ دراتاق تو بود من او را ديدم كه چگونه با كودكت از آنجا گريخت آنچه را كه ربود ديگر پس نخواهد آورد. مادر پريشان و متوحش پرسيد : فقط بگو از كدام راه گريخت؟ راه را به من نشان بده من او را خواهم يافت ، پيرزن گفت من...