دیالوگ های احساسی

  1. K

    اختصاصی تاپیک جامع متن‌گرافی | دیالوگ‌های اختصاصی انجمن کافه نویسندگان

    امید: صبح‌ها رو دوست ندارم جناب سرهنگ. صبح‌ها... صبح‌ها خیلی خسته میشم. این خورشید که می‌زنه بالا ها، حس می‌کنم نفس نمی‌تونم بکشم. اصلاً... اصلاً بین این همه بدبختی و بی‌چارگی، تو این همه فلاکت، خورشید چرا طلوع می‌کنه؟ چرا باید نورانی بشه همه چی؟ کاش خاموش کنن این چراغ گنده رو... آدما تو تاریکی...
  2. ن

    [ دیالوگ های ناب احساسی ]

    +اسم اون مرحله از زندگی که بودن یا نبودن آدما دیگه برات اهمیتی نداره چیه؟ _شاید تنهاییِ عمیق باشه +نه،اسمش میشه سِر شدن،انگاری میشینی یه گوشه و به آدما نگاه میکنی، اگه خواستن برن درو براشون باز میکنی و بدرقشون میکنی اگرم خواستن بمونن بازم تو سکوت بهشون نگاه میکنی و این عجیب ترین و در عین حال...
عقب
بالا پایین