ابرهای پنبه ای در مسیر باد حرکت میکردند و هر لحظه عوض میشدند. خانه شان را در مسیر باد ساخته بودند و مجبور به انعطاف. آن ها پرواز میکردند و آزادی نداشتند و ما به زمین چسبیده ایم و در حال پروازیم ولی باز هم در آرزوی آزادی و پرواز، فهم میان ما گم شده بود و جهل فرمان روایی میکرد. باید زودتر به...
+اسم اون مرحله از زندگی که بودن یا نبودن آدما دیگه برات اهمیتی نداره چیه؟
_شاید تنهاییِ عمیق باشه
+نه،اسمش میشه سِر شدن،انگاری میشینی یه گوشه و به آدما نگاه میکنی، اگه خواستن برن درو براشون باز میکنی و بدرقشون میکنی اگرم خواستن بمونن بازم تو سکوت بهشون نگاه میکنی و این عجیب ترین و در عین حال...