- ت... تکون نخور!
گویا او هم حس کرده بود که آخرِ راه است، دست از تلاش برداشت و به سمتم برگشت.
با چشمانی که دیگر رنگ و رویی در آن دیده نمیشد، خیره خیره مرا نگریست و گفت:
+ خلاصم کن؛ ولی بدون توام یه روزی به سرنوشتِ من دچار میشی!
کمی به خود لرزیدم که مبادا حرف، حرفِ او شود!
بیتوجه به تمام...