داستانک کوتاه

  1. N

    در حال تایپ داستانک فرامون نابسامان| Neko و ReiHane

    - ت... تکون نخور! گویا او هم حس کرده بود که آخرِ راه است، دست از تلاش برداشت و به سمتم برگشت. با چشمانی که دیگر رنگ و رویی در آن دیده نمی‌شد، خیره خیره مرا نگریست و گفت: + خلاصم کن؛ ولی بدون توام یه روزی به سرنوشتِ من دچار میشی! کمی به خود لرزیدم که مبادا حرف، حرفِ او شود! بی‌توجه به تمام...
عقب
بالا پایین