دلنوشته در حال تایپ

  1. Pariya.sh

    در حال تایپ دلنوشته مرده‌ها دردشان در صدا نمی‌گنجد | پریا شریفی

    نام اثر: مرده‌ها دردشان در صدا نمی‌گنجد ژانر: تراژدی، عاشقانه نویسنده: پریا شریفی دیباچه: نادیا، می‌خواهم از پس حنجره‌ی خون‌آلودم صدای خش‌دارم را بشنوی. آسمان به سان خون، سرخ است. دانه‌های برف روی شانه‌ام سنگینی می‌کنند، قو آواز مرگ سر می‌دهد و من چون تگرگی آتش گرفته در کورترین نقطه‌ی این جهان...
  2. آناشید

    در حال تایپ دلنوشته نهفته در وجود | نویسنده آیلار

    عجیب وجودت در من رسوخ کرده است، حامی بنیان وجودم! می‌توانی عشق را در وجودم حک کنی در ژرفای احساسم می‌خواهم به ستودن‌تو بپردازم...
  3. ج

    اتمام یافته دلنوشته مسگران | karp کاربر انجمن کافه نویسندگان

  4. ن

    اتمام یافته دلنوشته اندوهِ خیال | نویسنده حوسار

    قصد داشتم که خستگی‌ام را فریاد بزنم، اما اقاقیای خیال‌انگیزم اندوهگین می‌شد و مرگ را به من ترجیح می‌داد. افسوس که در دشت دیوها تنها مانده‌ام! در این دشتِ سیاهی، قرن‌ها گذشت و تنها روحمان در خیالِ دیدارِ گندم‌زار امید فرسوده گشت. در این حوالی صبری برای کشیدن زندگی یافت نمی‌شود، ما همگی‌مان...
  5. K

    دلنوشته شاکله | karp کاربر انجمن کافه نویسندگان

  6. K

    دلنوشته کالفته‌ی به دار آویخته |خط سیاه کاربر انجمن کافه نویسندگان

  7. ا

    در حال تایپ دلنوشته هم‌ پیمان| Negin

    من و تو پرت شده‌ایم؛ تو از پرتگاه دشت و من از پرتگاه زندگی! عذابم می‌داد وجدانی که هر لحظه عذاب می‌کشید و نبودت را تداعی چشمانم می‌کرد. و این چشم‌هایم، اشک ها را فدای گونه‌هایم می‌کردند. من حاضر بودم بمیرم تا جانم را فدای حضورت کنم؛ بلکه باری دیگر لبخند را بر روی ل*ب هایت ببینم.
  8. L

    در حال تایپ دلنوشته مردی که غزل هایم به او وابسته اند | نوژان پارسیان‌فرد

    [آیه] اما گویی تو کلامِ خدا هستی! ما بین سیاهی و تاریکی، در زندگی ام طلوع کردی و من قلباً احساس می کنم، خدا تو را فرستاده که بگوید: هی دختر! حواسم هنوز به تو هست. هنوز هم تورا دوست دارم! این مَرد هم هدیه ی من به تو...
  9. R

    اتمام یافته دلنوشته مغزهای ملتهب| KIAnaz کاربر انجمن کافه نویسندگان

  10. S

    در حال تایپ مجموعه شعر دلِ مرهم گریز | به قلم DARVIN_am

    احساس تو چقدر نفس گیر است! وقتی که پیچک افکارت به دور من میگردد، و عشق همچون هوا در فضا جاری میشود. من در تقلای نفسی! ذره به ذره عشق را به ژرفای وجود میکشم. عشقی که بعد مدت ها به منزلگه خویش برگشته و قصد خانه تکانی دارد؛ عشقی که باران میشود برای رشدم، آفتاب میشود برای درخششم، و روحم را طراوت...
  11. B

    مجموعه اشعار نوش دارو بعد از مرگ سهراب | به قلم ملیکا

    تو هیچگاه نفهمیدی؛ شاید فهمیدی و نخواستی، به رویت بیاوری. شاید هم فهمیدی و شخص دیگری را زیر سر داشتی. فهمیدن و نفهمیدنت، دیگر برایم معنا ندارد. حالا که دیگر رفتی و قلبم را زیر پاهای سنگین حرف هایت، لگدمال کردی. حالا که دستان بی رحم دلت را، بر دور گردنم پیچیدی و جانش را گرفتی.
عقب
بالا پایین