نام اثر: مردهها دردشان در صدا نمیگنجد
ژانر: تراژدی، عاشقانه
نویسنده: پریا شریفی
دیباچه:
نادیا، میخواهم از پس حنجرهی خونآلودم صدای خشدارم را بشنوی. آسمان به سان خون، سرخ است. دانههای برف روی شانهام سنگینی میکنند، قو آواز مرگ سر میدهد و من چون تگرگی آتش گرفته در کورترین نقطهی این جهان...
قصد داشتم که خستگیام را فریاد بزنم، اما اقاقیای خیالانگیزم اندوهگین میشد و مرگ را به من ترجیح میداد. افسوس که در دشت دیوها تنها ماندهام! در این دشتِ سیاهی، قرنها گذشت و تنها روحمان در خیالِ دیدارِ گندمزار امید فرسوده گشت.
در این حوالی صبری برای کشیدن زندگی یافت نمیشود، ما همگیمان...
من و تو پرت شدهایم؛ تو از پرتگاه دشت و من از پرتگاه زندگی!
عذابم میداد وجدانی که هر لحظه عذاب میکشید و نبودت را تداعی چشمانم میکرد.
و این چشمهایم، اشک ها را فدای گونههایم میکردند.
من حاضر بودم بمیرم تا جانم را فدای حضورت کنم؛ بلکه باری دیگر لبخند را بر روی ل*ب هایت ببینم.
[آیه]
اما گویی تو کلامِ خدا هستی!
ما بین سیاهی و تاریکی، در زندگی ام طلوع کردی و من قلباً احساس می کنم، خدا تو را فرستاده که بگوید:
هی دختر!
حواسم هنوز به تو هست.
هنوز هم تورا دوست دارم!
این مَرد هم هدیه ی من به تو...
Lidiya
موضوع
cafe writers
cafewriters.xyz
cafe_writers
انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان
انجمن کافه رایترز
انجمن کافه نویسندگان مرجع اصلی تایپدلنوشتهدلنوشته تراژدی
دلنوشتهدرحالتایپدلنوشته عاشقانه
دلنوشته مردی که غزل هایم به او وابسته اند
دلنوشته های احساسی
دلنوشته های زیبا
دلنوشته یک ویران دل، اینجا جا مانده
سایت تایپدلنوشته
سایت دلنوشته نویسی آنلاین
کافه نویسندگان
یک ویران دل، اینجا جا مانده
احساس تو چقدر نفس گیر است!
وقتی که پیچک افکارت به دور من میگردد،
و عشق همچون هوا در فضا جاری میشود.
من در تقلای نفسی!
ذره به ذره عشق را به ژرفای وجود میکشم.
عشقی که بعد مدت ها به منزلگه خویش برگشته
و قصد خانه تکانی دارد؛
عشقی که باران میشود برای رشدم،
آفتاب میشود برای درخششم،
و روحم را طراوت...
تو هیچگاه نفهمیدی؛
شاید فهمیدی و نخواستی،
به رویت بیاوری.
شاید هم فهمیدی و
شخص دیگری را زیر سر داشتی.
فهمیدن و نفهمیدنت،
دیگر برایم معنا ندارد.
حالا که دیگر رفتی
و قلبم را
زیر پاهای سنگین حرف هایت، لگدمال کردی.
حالا که
دستان بی رحم دلت را،
بر دور گردنم پیچیدی
و جانش را گرفتی.