عروسک جنگزدهی غمگینم،
دیگر در آغوشم نمیخندد؛
گویا که پایان نبرد چیزی نبوده،
جز رنج و رنج و رنج و مرگ رویاهای من!
و لم*س دستان یخزدهام دور تنش،
که حالش را دگرگون کرده است.
عروسک موطلایی زیبایم،
انگار که لال شده است
و دیگر شبها برایم لالایی نمیخواند.
و من در انزوای تاریک درونم،
پی برق...