دلنوشته های شقایق سهندی

  1. K

    دلنوشته [ شقایق سهندی ]

    سوزن نفس در دستم، می دوزم سینه ی شکافته از اندوهم تا روز را در خرابه ی بودن به کوچه های شب برسانم شب ها قلبِ نشسته به خونم می گرید چکه چکه بر دلم شاید که نفس بسته راه رهاییِ دلِ خونم ! وقتی شکوفه های شــب می شکفند بر تنــم در سکوتِ سرد زمستان می شنوم زمزمه ی دورِ بـــی تو بودن را و اندوه باز...
عقب
بالا پایین