فرعون

  1. دالان ِبهشت

    [استادصفائی‌حائری|فِرعون‌را‌رَها‌نکُن]

    فرعون را رها نکن! در را محکم بست و عصبانی از اتاقش بیرون آمد. رفت روی نیمکت کنار خوابگاه نشست. من را که دید انگار که دنبال کسی می گردد تا عقده‌های دلش را باز کند دعوتم کرد تا کنارش بنشینم. ● بدون مقدمه پرسید: «اگر در جایی هستی که اعتقاداتت را مسخره می‌کنند چه می‌کنی؟» این را که گفت فهمیدم...
عقب
بالا پایین