قصد داشتم که خستگیام را فریاد بزنم، اما اقاقیای خیالانگیزم اندوهگین میشد و مرگ را به من ترجیح میداد. افسوس که در دشت دیوها تنها ماندهام! در این دشتِ سیاهی، قرنها گذشت و تنها روحمان در خیالِ دیدارِ گندمزار امید فرسوده گشت.
در این حوالی صبری برای کشیدن زندگی یافت نمیشود، ما همگیمان...