ملیحه حمیدی

  1. malihe

    ۳ آبان ۱۴۰۴

    [وعده‌های شیرین] باد، بی‌رحمانه از میان صخره‌ها می‌گذرد... و ناقوس مرگ، در دل مه آویخته است. دره، در تلاطم آب می‌لرزد... و آسمان، آخرین نورِ خورشید را می‌بلعد. ابرِ غلیظی، همچون سایه‌ی مرگ، بر فراز کوه گسترده است. هیچ‌چیز مرا نمی‌ترساند... جز آن‌که تو در کنارم نباشی. مدت زیادی‌ست از تو بی‌خبرم،...
  2. malihe

    ۱ آبان ۱۴۰۴

    چند وقت پیش یکی بهم گفت: تو روح پیری داری که هنوز کودک درونش فعاله! خب خدارو شکر حداقل فهمیدم تنها نیستم و با سه نسل از خودم داریم این دیوونه بازی(استعاره از زندگی) رو ادامه میدیم. smilies بازگشت به صفحه اصلی
  3. malihe

    ۲۶ مهر ۱۴۰۴

    [افتاده از اسب، نشسته بر اصل!] درِ اتاق را که باز کردم، صدای قیژ بلندی در فضای خالی خانه پیچید. چندین بار باز و بسته‌اش کردم و به لولاهایش خیره شدم. چیز مهمی نیست؛ فقط صدای زنگارگرفته‌ی در است! آب‌گرم‌کن مدتی است چکه می‌کند و کسی برایش مهم نیست که خانه را آب برداشته. هیچ‌کس برای این صداها گوش...
  4. malihe

    ۱۸ مهر ۱۴۰۴

    [فرسودگیِ پنهانِ انسان‌های شاد] بعضی آدم‌ها در دنیای ما مثل باتری‌های سیّار عمل می‌کنند؛ همیشه پُر از شارژ، همیشه آماده‌ی پخشِ انرژیِ مثبت میان دیگران، با تبسمی دائمی، با شیطنت‌ها و شوری همیشگی. چنان که ما حتی انتظار نداریم حالشان بد باشد؛ گویی خستگی یا شکستن در قاموس وجودشان نمی‌گنجد. اما...
  5. malihe

    ۱۶ مهر ۱۴۰۴

    تصور من از تقدیر یا دست سرنوشت Lagh بازگشت به صفحه اصلی
  6. malihe

    ۱۵ مهر ۱۴۰۴

    [عاشقانه پُرتوقع بودن…] کسی گفت: «نداشتن توقع از دیگران، سبب موفقیت و پیشرفت آدم است.» اما راستش را بخواهید، بی‌توقع بودن هم همیشه خوب نیست. مثلا اگر آدمی در محبت‌کردن و عشق‌ورزیدن بی‌توقع شود، کم‌کم از یاد می‌برد که «رابطه» یعنی رفت‌و‌برگشتِ احساس. و شاید از روی کمبودِ محبت خودت، آن‌قدر به...
  7. malihe

    در حال تایپ رمان زرورق سفید| ملیحه حمیدی

    ~الهی به امید تو~ عنوان: زرورق سفید ژانر‌ها: معمایی، روانشناختی نویسنده: ملیحه حمیدی ناظر: @حدیثه خانم خلاصه: همیشه فکر می‌کردم عشق، قدرتی بی‌حدوحصر دارد؛ آن‌قدر که می‌توانست هر مانع و شکافی را تاب بیاورد. ولیکن زندگی ما، شبیه یک زرورق سفید بود؛ زیبا، درخشان و فریبنده، اما به شدت شکننده. گویی...
  8. malihe

    ۸ مهر۱۴۰۴

    [کارما…] نور کم‌جان خورشید از پنجره‌ی نیمه‌باز اتاق، بر روی میز افتاده بود و اطراف فنجانِ قهوه‌سرد، سایه‌ای محو و کدر بر سطح چوبی‌اش کشیده بود. چند قطره‌ی خشک‌شده‌ی قهوه، مانند لکه‌ای کشیده، بر لبه‌ی چینی فنجان جا خوش کرده بود. ملودی آرام گیتار، در فضا می‌پیچید و زیرلب با آن زمزمه می‌کردم: -‌...
  9. malihe

    ۶ مهر۱۴۰۴

    یه وقت‌هایی هم هست اونقدر حوصله‌ت سر میره که راه می‌افتی و از یه گوشه گند می‌زنی به تموم روابطتت با آدم‌ها، و وقتی به خودت میای که دیگه کار از کار گذشته. حتی در بعضی موارد می‌شینی کلاهت رو قاضی می‌کنی و از خودت می‌پرسی: واقعا لازم بود اون‌طوری واکنش نشون بدم؟! امان از فکر کج. امان از گمان بد...
  10. malihe

    ۳ مهر- شماره۲

    [به توچه هم نظری‌ست!] بعضی وقت‌ها باید بذاری یه حرفایی رو دلت سنگینی کنه و بترکی، مثل الان من... . می‌دونی همیشه نمیشه جواب هرکسی رو داد‌. یا در برابر نفرت پراکنیشون حرفی زد. چند وقت پیش یکی من و قضاوتی کرد که خب ازش انتظار هم داشتم، چون بعضی آدم‌های کوته‌فکر که به راحتی روی دیگران اسم می‌ذارن...
  11. malihe

    ۳ مهر ۱۴۰۴

    یه جا خوندم نوشته بود. از رئیس یا ارشد خود، عاقل‌تر، باهوش‌تر و بهتر عمل نکنید. اول تشویق می‌شوید بعد هم اخراج! biggrin_" حالا فهمیدم چرا معلمای مدرسه ازم بدشون می‌اومد!_nea"_ بازگشت به صفحه اصل
  12. malihe

    ۳۱شهریور۱۴۰۴

    [زمستان هم می‌گذرد اما...] -‌ او هم از قماش شماست، چنگی بر دل نمی‌زند. شاید باید این زمستان را هم بی‌هیزم سر کنیم. زن شال ضخیم نمدی‌ را به دور خودش پیچید. رد نفس‌هایش در هوا پخش شد و زودتر از آنکه خودش بفهمد، در مه غلیظ محو گشت. دست‌های یخ‌زده‌اش را به‌هم مالید و در جیب‌هایش چپاند. پنجه‌های...
  13. malihe

    ۲۹شهریور۱۴۰۴

    [جاودانگی در آخرین لحظه…] همه‌ی آدم‌های بزرگ، روزی با «آخرین»‌شان شناخته شدند؛ آخرین شعر، آخرین نغمه، آخرین رمان یا آخرین تابلو. انگار زندگی هر کسی نقطه‌ای دارد که در آن می‌درخشد، و بعد آرام عقب می‌نشیند، تا جا برای ماندگاریِ همان لحظه باز شود. گاهی فکر می‌کنم: پیش از مرگ، سهم من چه خواهد بود؟...
  14. malihe

    ۲۴شهریور ۱۴۰۴

    @Gemma اولین امضاشو خودم گرفتم. smilies نمی‌دونم چرا یاد اون آهنگه افتادم که می‌گفت: بیبی منی می‌یو... هرکی خواست بگه ۶۰ سکه می‌فروشمش!UTecY جمله قبلی شوخی بیش نبود، اینجا می‌مونهههه برا همیشهههbathtub_7njw دلتونم بسوزه!baeh-smiley_4ce4 بازگشت به صفحه اصلی
  15. malihe

    ۲۳شهریور ۱۴۰۴

    [کمی آرام بگیر ای جان من...] ظهر بود و ماهی، میهمانِ سفره‌مان. رقصِ شعله، حیاتش را می‌گرفت و ما، بی‌خیالِ این وداع، طعمِ او را مزه می‌کردیم. تا شب دو گالن آب نوشیدم؛ گویی بیابانی خشک در درونم فریادِ تشنگی می‌کشید. قسم خوردم که دیگر ماهی نخورم… اما نه از سرِ سیری، که از بیمِ یک مکاشفه‌ی...
  16. malihe

    ۲۱شهریور۱۴۰۴

    [بی‌وفایی شهرت...] یکی از چیزهایی که آدم را معتاد خودش می‌کند و بعد هم، می‌گذارد و می‌رود، شهرت است... . همیشه از داشتن شهرت می‌ترسیدم. هرچند که می‌طلبد و اگر درونمایه‌اش را هم داشته باشی، خیلی زود هم معروف و شهره‌ی شهر می‌شوی. اما مگر این بی‌پیر وفا دارد؟! خیر؛ با همان سرعتی که آمده بود رخت...
  17. malihe

    ۲۰ شهریور ۱۴۰۴

    تنهایی یعنی… وقتی به این فکر می‌کنی که به کی بگی داری از درون می‌شکنی، کسی رو پیدا نکنی و در نهایت با تکه‌های شکسته شده‌ی خودت یه گوشه غمبرک بزنی. بازگشت به صفحه اصلی
  18. malihe

    ۱۸شهریور ۱۴۰۴

    [خب تا همین‌جاش و‌ بلدم...] یه وقتایی برای داشتن چیزی، حسابی جون می‌کنی. با همه‌ی وجودت می‌ری دنبالش، بهش می‌رسی… ولی بعد، خیلی راحت از دستش میدی. واقعیت اینه که تو تا آخرین لحظه خیلی ذوق مرگ بودی ولی به وقتش با خودت میگی «خب من فقط تا همین‌جاش رو بلد بودم» و بعدش میری سراغ بعدی. باز دوباره با...
  19. malihe

    ۱۷شهریور ۱۴۰۴

    دیده می‌شوم؛ اما نه… یک احساس مبهم، می‌گوید مرا می‌بینند؛ اما نه انگار کسی حواسش نیست. کوچک‌تر که بودم، همیشه بچه‌ی با اعتماد به نفسی بودم. تک نوه‌ی دختری و اولین دختر بودم. کسی که همیشه میان جمع، دیده میشد. پر از توجه، پر از دیده شدن. اگر صحبت می‌کردم و کسی گوش نمی‌داد، یکی آن وسط پیدا میشد...
  20. malihe

    ۱۶شهریور ۱۴۰۴

    تو آدم محبوبی هستی، صرف بر این که خدمات بیشتری رو بی‌مزد، ارائه بدی… . تلخ مثل اسپرسو… بازگشت به صفحه اصلی
عقب
بالا پایین