بعد از تو
هنوز هستم
هنوز راه میروم؛ حرف میزنم
هنوز فکر میکنم؛ آه میکشم
دلم تنگ میشود؛ گریه میکنم
هنوز خستهتر ولی بیشتر زندگی میکنم،
همه چیز همان طور است که بود
که بودم
الا دلم
که دیگر به هیچ
حرفی
نگاهی
لبخندی
گرم نمیشود...
که ما همچنان مینویسیم
که ما همچنان در اینجا ماندهایم
مثل درخت
که مانده است
مثل گرسنگی
که اینجا مانده است
مثل سنگها که ماندهاند
مثل درد که مانده است
مثل زخم
مثل شعر
مثل دوست داشتن
مثل پرنده
مثل فکر
مثل آرزوی آزادی و
مثل هر چیز که از ما نشانهای دارد
- محمّد مختاری؛
پیش از...
فقط میشه گفت ‹شرقی غمگینی هستم› که بیآوا و خسته است، و چون پیچکی اندوهگین به دور میلهی تردید میچرخد و بر یأس و غمش افزون میشود. تاریک و خاموش هستم، اما در پی نور گام برداشته و به امید صدا، ساز ناکوک قلبم را کوک میکنم. شاید.. باید از نو شروع کرد؛ از نو جوانه داد، از نو سبز شد.
[ناشناس]
او و دوستانش
دلنوشته
دلنوشته تراژدی
دلنوشته غمگین
قلب شکسته
متنغمگین
متون و دلنوشته
متون و دلنوشته تراژدی
متون و دلنوشته غمگین
ملاقات با نهنگ
کافه نویسندگان
وقتی کسی در کنارت هست، خوب نگاهش کن
به تمام جزئیاتش
به لبخند بین حرف هایش
به سبک ادای کلماتش!
به شیوه ی راه رفتنش، نشستنش
به چشم هاش خیره شو!
دستهایش را به حافظه ات بسپار
گاهی آدم ها آنقدر سریع میروند که
حسرت یک نگاه سرسری را هم به دلت میگذارند