عزیزجون میگفت وقتی میخواید ازم خدافظی کنید و برگردید تهران صبح بیاید، ظهر بیاید اما غروب نیاید. میگفت غروب همین جوریشم دل آدم بیتاب و بیقرار هست چه برسه به اینکه بفهمی بچه هات قراره فرسنگ ها ازت دور بشن و برن تو یه شهر و دیار دیگه. دلتنگی دم غروبتم به شب برسه و تنهایی و هزارجور فکر نگران کننده...