سرمای عجیبی که تمام استخوانهایم را مورد هجوم قرار داده بود، دستم را معلق و ثابت در فاصلهی کمی از انگشتانش نگه داشت و نگاهم را مبهم و بهتزده در چشمانِ متعجب و شبگون روبهرویم قفل کرد.
- چت شد یهو؟ چرا قیافت رو اینجوری میکنی؟
بیاختیار سرم را تکان دادم و یک قدم از او فاصله گرفتم تا تجربهی...