شاعر

  1. BITA

    در حال تایپ مجموعه اشعار بر بام خانه‌ی دل ویرانگی می‌رقصد | به قلم محدثه رستگار

    «به نام خدا» نام مجموعه اشعار: بر بام خانه‌ی دل ویرانگی می‌رقصد. نام شاعر: محدثه رستگار. قالب: قطعه. ژانر: #تراژدی #اجتماعی #عاشقانه مقدمه؛ وادی این دل من روزی پُر از مهر و صفا بود هرچه رسید به این دیار تنها ظلم و جفا بود قلب مرا ویران کردند سعادتم درون قصه‌ها بود ای دل، آن‌ عزیز جانِ...
  2. Chaos

    شعر |همین الان اراده کن و شاعر شو|

    سلام سلام.. nhsatkt0wbyybq9t:" امیدوارم که حال دلتون عالی باشه کاربران عزیز انجمن قشنگمون_57- اومدم باز با یه موضوع خفن که بنظرم جالبه.:love:-shadi_ اگه می تونستی یکی از شاعرهایی که می شناسی بشی، تو کی می شدی؟!
  3. TWCA

    مجموعه اشعار مالگم | به قلم ستاره شب

  4. س

    مجموعه اشعار پاییز من | به قلم ستاره سربی

  5. B

    مجموعه اشعار یغمای‌روح | به قلم بهار.ک

  6. فَــرحنآز

    مجموعه اشعار بی‌خدا | ماه‌ناز کاربر انجمن کافه نویسندگان

  7. و

    شعر ┘ لاژِورد └

    که می با دیگری خورده‌ست و با من سر گران دارد #حافظ
  8. S

    در حال تایپ مجموعه شعر دلِ مرهم گریز | به قلم DARVIN_am

    احساس تو چقدر نفس گیر است! وقتی که پیچک افکارت به دور من میگردد، و عشق همچون هوا در فضا جاری میشود. من در تقلای نفسی! ذره به ذره عشق را به ژرفای وجود میکشم. عشقی که بعد مدت ها به منزلگه خویش برگشته و قصد خانه تکانی دارد؛ عشقی که باران میشود برای رشدم، آفتاب میشود برای درخششم، و روحم را طراوت...
  9. B

    مجموعه اشعار نوش دارو بعد از مرگ سهراب | به قلم ملیکا

    تو هیچگاه نفهمیدی؛ شاید فهمیدی و نخواستی، به رویت بیاوری. شاید هم فهمیدی و شخص دیگری را زیر سر داشتی. فهمیدن و نفهمیدنت، دیگر برایم معنا ندارد. حالا که دیگر رفتی و قلبم را زیر پاهای سنگین حرف هایت، لگدمال کردی. حالا که دستان بی رحم دلت را، بر دور گردنم پیچیدی و جانش را گرفتی.
  10. K

    شعر اشعار آنا اخماتووا | شاعر روسی

    .
  11. د

    شعر اشعار پابلو نرودا | شاعر شیلی

    تمام اصل‌های حقوق بشر را خواندم و جای یک اصل را خالی یافتم و اصل دیگری را به آن افزودم عزیز من اصل سی و یکم : هرانسانی حق دارد هر کسی را که میخواهد دوست داشته باشد.
  12. د

    شعر اشعار امیلی دیکنسون | شاعر امریکایی

    می توانم در اندوه دست و پا بزنم در همه ی برکه هایش به آن عادت کرده ام اما کوچک ترین تکان خوشی پاهایم را سست می کند و همچون مستان راهم را نمی شناسم مگذار کسی خنده ای کند مستی ام از آن ** تازه بود همین! قدرت چیزی نیست جز درد و رنج ناتوان، و اسیر نظم و انضباط تا وقتی که سنگین شود و سرنگون به غول...
عقب
بالا پایین