به کافه نویسندگان خوش آمدید

با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید

شب یلدا

  1. یادتون میاد یه وقتی...

    یادش بخیر ی روز با دایی هام رفته بودیم خونه دوست پدر بزرگم . منو دختر داییم اینقدر عکس انداختیم شارژ همه گوشیا تموم شد. نصف عکسا هم تار بود. در همون نزدیکی یه قلعه که با کاه‌گل ساخته شده بود دیدیم. یه شومینه تو خونه‌شون داشتن توش آتیش روشن کرده بودن . هوا خیلی سرد بود . چایی آتیشی هم خوردیم. شب...
بالا