شمع

  1. در حال تایپ مجموعه شعر شمع آجین | به قلم Saghar

    قاصدک چرخی زد لـ*ـب حوض نشست ماهی خونی خندان را دید دل او لرزی کرد برق عشق به چشمش افتاد آماس شتابانی وزید قاصدک را به آغو*ش کشید با خودش برد به جایی دورتر نه که از روی حسادت باشد قصد او نیک‌خواهیست من که از دور به تماشای عرصه بنشستم نجوای آماس به گوشم برسید «باورت گر بشود گر نشود عاشقی هست،...
عقب
بالا پایین