پارت ۱۶
نمیدانم چقدر از آخرین سفر شکاریمان گذشته، احتمالا چند روز، اما من حس میکنم. احساس میکنم جریان برق در درون اندام های بدنم سوزش ایجاد می کند و محو می شود. تصاویر بی رحمانه ای از خون را مشاهده میکنم، قرمزیه تابان و محسور کننده، از میان بافت های صورتی روشن در شبکه های پیچیده و پر پیچ و خم...
مُردم.
تازه دارم تجزیه میکنم.
میگویم: حالا تا وقتی که یه تشک جدید تحویل بگیرم با مبل کنار میام.
در حقیقت این از عالی عالیتر است. خب چون من سه ماه پیش روی یک رختخواب نازک و کهنه کف زمین نم زده در اتیوپی میخوابیدم. حداقل در اینجا دسترسی به آب راحت است و لازم نیست اتاق را با دو نفر دیگر...