این داستان: ننه بزرگ جنگجو!
میدونین، ما صبحها با صدای خروسی که قوقولی قوقو میکنه یا بخوام با کلاستر بگم مثل کسایی که با زنگ گوشیشون چشم باز میکنن بیدار نمیشیم.
صبح ما از اونجایی شروع میشه که ننه بزرگم اصلحهش رو به دست میگیره و به جنگ دشمن میره.
میدونم الان با خودتون میگین "جنگ!"...