به نام خدا
نویسنده:آیلار نظام دوست
موضوع:زندگی من
با شور و ذوق وارد مدرسه شدم، مکانی که با بقیه تفاوت اساسی داشت.
وارد کلاس شدم و خانممعلم نگاهی انداخت و گفت: چرا دیر کردی؟
عذرخواهی کردم و سرجایم نشستم،درس ریاضی تمام شده بود و وارد درس جدیدی شده بودیم؛من که چیزی از درس گذشته یاد نگرفتهبود به خانم معلم گفتم.
اما ایشان با عصبانیت فرمود خودت یاد بگیر.) بسیار ناراحت شدم و از دوستانم درخواست کمک کردم اما هیچ کدام توجهی نکردند.
زنگ تفریح به صدا در آمد رفتم کلاس بچههای بزرگتر از خودم و از آنها درخواست کمک کردم؛تمامی آنها به من در یادگیری درس ریاضی کمک کردند و من هم از آنها بابت کمکشان تشکر کردم.
به کلاس رفتم معلم گفت فردا از درس دو ریاضی امتحان داریم.)تمامی بچهها پچ پچ میکردند که حتما آیلار صفر میشود.
خلاصه زنگ خانه به صدا در آمد.
با قدمهای استوار از کلاس خارج شدم و به سمت منزل حرکت کردم.
در خانه بسیار تمرین حل کردم و برای امتحان فردا حاضر بودم و صبح با اعتماد به نفس بالایی به مدرسه رفتم.
بعد از ده دقیقه وارد کلاس شدیم؛خانم معلم برگهها را پخش کرد و من هم به تمامی سوالات پاسخ دادم و خانم برگه را گرفت،نگاهی به برگهام انداخت و گفت نمره تو کامل است،آفرین.)
در این دو روز متوجه شدم،شاید یک در بسته شود اما حتما در دیگری به رویمان گشوده میشود.