تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر اشعار حسین منزوی

  • شروع کننده موضوع Kallinu
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 938
  • پاسخ ها 79
انجمن کافه نویسندگان

از پیراهنت

دستمالی می خواهم

که زخم عمیقم را ببندم *

و از دهانت بو*سه ای

که جهانم را تازه کنم.



"حسین منزوی"



*: در برخی منابع "زخم عتیقم" هم گفته اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

کنون پرنده ی تو ــ آن فسرده در پاییز ــ

به معجز تو بهارین شده است و شورانگیز



چنان به دام عزیز تو بسته است دلم

که خود نه پای گریزش بود نه میل گریز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

شب است و ره گم کرده ام، در کولاک زمستانی

مرا به خود دلالت کن ،ای خانه ی چراغانی!



مرا ببین کز خستگی، وز شکوه شکستگی

آینه ای گرفته ام، پیش رویت از پیشانی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

مرا آتش صدا کن

تا بسوزانم سراپایت
مرا باران صدا ده

تا ببارم بر عطشهایت

خیالی، وعده ای، وهمی،
امیدی،مژده ای،ی ادی!
به هر نامه که خوش داری،
تو بارم ده به دنیایت...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

عطرِ تو تراود مگر از بسترم امشب

کاین گونه گریزان شده خواب از سرم امشب



بیدار نشستم که غمت را چو چراغی

از شب بِسِتانم، به سحر بِسپُرم امشب.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

دیری است دلم در به در و خانه به خانه

تا کی، به که یابد ز تو ای عشق نشانه



دانی که چه ئی از پس این در به دری ها؟

خواب سحری در پی کابوس شبانه



از خون دلم بر ورق جان کلماتی است

پیکی که دلم سوی تو کرده است روانه



با شور تو، خون می زند از سینه برونم

چون ساقه که بشکافدش از پوست، جوانه



خواهم که چو ققنوس بسوزم به لهیبت

چون میکشی ای آتش خوش سوز زبانه



تا بگذرم از صافی بی غشّ، تو خوش باد

بیگانه شدن از همگان جز تو یگانه



من دانم و تو، ای زده قُفلی به دهانم !

آن قصّه که ز اغیار شنیدیّ و زما نه



بارت که فلک نیز نیارست کشیدن

من می برم ای عشق سبک بار به خانه
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا