خستهتر از هرچه بگویند درست و غلط
توی سرم بود نباشم که نباشم فقط
خستهتر از لم*سِ جنون در دلِ وابستگی
خستهتر از خستهتر از خستهتر از خستگی
خستهتر از منتظرش ماندم و تاخیر کرد
خستهتر از کرم که در پیلهی خود گیر کرد
خستهتر از آدمِ بیسیب! درون بهشت
خستهتر از گریهی تاریخ بر این سرنوشت
خستهتر از رنج جهان، روی ل*بِ ساکتِ...
خستهتر از محو شدن داخل یک را*بطه
خستهتر از تجربهی نقطهی پایانِ خط
توی سرم بود نباشم که نباشم فقط
خستهتر از اشک که در هیچ غروبی نبود
اینکه بگویند که او آدم خوبی نبود!
گم شدهام از همه، پیگیر مکانم نشو
هرچه که گفتند و شنیدی نگرانم نشو
هیچ بهجا مانده در این را*بطه از من فقط
توی سرم بود فقط رفتن و رفتن فقط
در ته دنیام به تنهایی خود دلخوشم
خستهام و هرچه که احساس کنم میکشم
من سر حرفی که زدم هستم و میایستم
مطمئنم مال تو و هیچکسی نیستم...
مهدی موسوی