شعر شب جدایی از رهی معیری
ای شب جدايی که چون روزم سياهی ای شب
کن شتابی آخر ز جان من چه خواهی ای شب؟
نشان زلف دلبری، ز بخت من سيه تری، بلا و غم سراسری
تيره همچون آهی امشب
کنی به هجر يار من، حديث روزگار من، بری ز کف قرار من
جانم از غم کاهي ای شب
تا که از آن گل دور افتادم خنده و شادی رفت از يادم
سيه شد روزم
بی مه رويش دمي نياسودم به سيل اشکم، گواهی اي شب
او شب چون گل نهد ز مستي بر بالين سر من دور از او، کنم ز اشک خود بالين را تر
خون دل از بس خورم بي او، محنت و خواري بردم بي او مردم بی او
بی رخ آن گل دلم به جان آمد دگر از جانم چه خواهی ای شب
ای شب جدايی که چون روزم سياهی ای شب
کن شتابی آخر ز جان من چه خواهی ای شب؟
نشان زلف دلبری، ز بخت من سيه تری، بلا و غم سراسری
تيره همچون آهی امشب
کنی به هجر يار من، حديث روزگار من، بری ز کف قرار من
جانم از غم کاهي ای شب
تا که از آن گل دور افتادم خنده و شادی رفت از يادم
سيه شد روزم
بی مه رويش دمي نياسودم به سيل اشکم، گواهی اي شب
او شب چون گل نهد ز مستي بر بالين سر من دور از او، کنم ز اشک خود بالين را تر
خون دل از بس خورم بي او، محنت و خواري بردم بي او مردم بی او
بی رخ آن گل دلم به جان آمد دگر از جانم چه خواهی ای شب
آخرین ویرایش توسط مدیر: