تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر شب جدایی از رهی معیری
ای شب جدايی که چون روزم سياهی ای شب
کن شتابی آخر ز جان من چه خواهی ای شب؟
نشان زلف دلبری، ز بخت من سيه تری، بلا و غم سراسری
تيره همچون آهی امشب
کنی به هجر يار من، حديث روزگار من، بری ز کف قرار من
جانم از غم کاهي ای شب
تا که از آن گل دور افتادم خنده و شادی رفت از يادم
سيه شد روزم
بی مه رويش دمي نياسودم به سيل اشکم، گواهی اي شب
او شب چون گل نهد ز مستي بر بالين سر من دور از او، کنم ز اشک خود بالين را تر
خون دل از بس خورم بي او، محنت و خواري بردم بي او مردم بی او
بی رخ آن گل دلم به جان آمد دگر از جانم چه خواهی ای شب
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
شد خزان گلشن آشنایی
بازم آتش به جان زد جدایی
عمر من ای گل طی شد بهر تو
وز تو ندیدم جز بدعهدی و بی‌وفایی
با تو وفا کردم تا به تنم جان بود
عشق و وفاداری با تو چه دارد سود
آفت خرمن مهر و وفایی
نوگل گلشن جور و جفایی
از دل سنگت آه
دلم از غم خونین است
روش بختم این است
از جام غم مستم
دشمن می‌پرستم
تا هستم
تو و م**س.ت از می به چمن چون گل خندان
از مس*تی بر گریهٔ من
با دگران در گلشن نوشی می
من ز فراقت ناله کنم تا کی
تو و می چون لاله کشیدن‌ها
من و چون گل جامه دریدن‌ها
به رقیبان خواری دیدن‌ها
دلم از غم خون کردی
چه بگویم چون کردی
دردم افزون کردی
برو ای از مهر و وفا عاری
برو ای عاری ز وفاداری
که شکستی چون زلفت عهد مرا
دریغ و درد از عمرم
که در وفایت شد طی
ستم به یاران تا چند
جفا به عاشق تا کی
نمی‌کنی ای گل یک دم یادم
که همچو اشک از چشمت افتادم
تا کی بی‌تو بود از غم خون دل من
آه از دل تو
گر چه ز محنت خوارم کردی
با غم و حسرت یارم کردی
مهر تو دارم باز
بکن ای گل با من
هر چه توانی ناز
کز عشقت می‌سوزم باز
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بخت نافرجام اگر با عاشقان یاری کند

یار عاشق سوز ما ترک دلازاری کند

بر گذرگاهش فرو افتادم از بی طاقتی

اشک لرزان کی تواند خویشتن داری کند؟

چاره ساز اهل دل باشد می اندیشه سوز

کو قدح؟ تا فارغم از رنج هوشیاری کند

دام صیاد از چمن دلخواه تر باشد مرا

من نه آن مرغم که فریاد از گرفتاری کند

عشق روز افزون من از بی وفایی های اوست

می گریزم گر به من روزی وفاداری کند

گوهر گنجینه عشقیم از روشندلی

بین خوبان کیست تا ما را خریداری کند؟

از دیار خواجه شیراز می‌آید رهی

تا ثنای خواجه عبدالله انصاری کند

می رسد با دیده گوهرفشان همچون سحاب

تا بر این خاک عبیرآگین گوهرباری کند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
به کنارم بنشین
تا آساید دل زارم بنشین
بنشین ای گل به کنارم بنشین
سوز دل میدانی، بنشین تا بنشانی، آتش دل را
یک نفس مرو که جز غم، همنفس ندارم
یار کس مشو که من هم جز تو کس ندارم
ماه من به دامنم بنشین کز غمت ستاره بارم
شکوه ها ز دوریت هر شب با مه و ستاره دارم
من چه باشم بسته بندت نیمه جانی صید کمندت آرزومندت
از غمت چون ابر بهارم ای به از گلهای بهاری روی دلبندت
ای شمع طرب، سوزم همه شب بنشین که شود طی شب تارم بنشین، به کنارم بنشین
مرو مرو که بی تابم من
درون آتش و آبم من
دامنم، ز اشک غم تر باشد
خارم ای گل، بستر باشد
بیا بیا که نوشم جامی ستانم از دهانت کامی، طره تو بوسه باران سازم
گه جان یابم
گه جان بازم
مه فتنه گرم چه روی ز برم؟ چون ز دلداری آمدی باری،
تا به پایت جان، بسپارم بنشین
به کنارم بنشین.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
همراه خود نسیم صبا می برد مرا

یا رب چو بوی گل به کجا می برد مرا؟

سوی دیار صبح رود کاروان شب

باد فنا به ملک بقا می برد مرا

با بال شوق ذره به خورشید می رسد

پرواز دل به سوی خدا می برد مرا

گفتم که بوی عشق که را می برد ز خویش؟

مستانه گفت دل که مرا می برد مرا

برگ خزان رسیده بی طاقتم رهی

یک بوسه نسیم ز جا می برد مرا
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام

خارم ولی به سایه ی گل آرمیده ام

با یاد رنگ و بوی تو، ای نوبهار عشق

همچون بنفشه سر به گریبان کشیده ام

چون خاک در هوای تو از پا فتاده ام

چون اشک در قفای تو با سر دویده ام

من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش

از دیگران حدیث جوانی شنیده ام

از جام عافیت میِ نابی نخورده ام

وز شاخ آرزو، گل عیشی نچیده ام

موی سپید را فلکم رایگان نداد

این رشته را به نقد جوانی خریده ام

ای سرو پای بسته ، به آزادگی مناز

آزاده من ، که از همه عالم بریده ام

گر می گریزم از نظر مردمان رهی

عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
لاله داغدیده را مانم
کشت آفت رسیده را مانم
دست تقدیر از تو دورم کرد
گل از شاخ چیده را مانم
نتوان بر گرفتنم از خک
اشک از رخ چکیده را مانم
پیش خوبانم اعتباری نیست
جنس ارزان خریده را مانم
برق آفت در انتظار من است
سبزه نو دمیده را مانم
تو غزال رمیده را مانی
من کمان خمیده را مانم
بمن افتادگی صفا بخشید
سایه آرمیده را مانم
در نهادم سیاهکاری نیست
پرتو افشان سپیده را مانم
گفتمش ای پری کرامانی ؟
گفت : بخت رمیده را مانم
دلم از داغ او گداخت رهی
لاله داغدیده را مانم
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Oct
3,061
8,743
193
åñžåȽȋ
وضعیت پروفایل
آخه بعد از تو تو قلب من آتیشه آخه دلتنگی غرور مگه حالیشه؟! ❤️‍??
خیال‌ انگیز و جان‌ پرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر از این عیبی که می دانی که زیبایی
من از دلبستگی های تو با آیینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق‌ تر از مایی
به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس‌ افروزی تو ماه مجلس‌ آرایی
منم ابر و تویی گلبن که می‌ خندی چو می‌ گریم
تویی مهر و منم اختر که می‌ میرم چو می‌ آیی
مراد ما نجویی ورنه رندان هو*س‌ جو را
بهار شادی‌ انگیزی حریف باده پیمایی
مه روشن میان اختران پنهان نمی‌ ماند
میان شاخه‌ های گل مشو پنهان که پیدایی
کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی
مرا گفتی : که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی
من آزرده‌ دل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی
رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
که با این ناتوانی ها به ترک جان توانایی
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
Oct
3,061
8,743
193
åñžåȽȋ
وضعیت پروفایل
آخه بعد از تو تو قلب من آتیشه آخه دلتنگی غرور مگه حالیشه؟! ❤️‍??
همچو نی می نالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بسکه طوفان زا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواری های دل
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا