هر شب کسی به یاد تو ، خوابش نمی بَرَد ...! • سید تقی سیدی ?
مُنجی نویسنده افتخاری نویسنده افتخاری شاعر انجمن مدیر بازنشسته عضویت 11/5/20 ارسال ها 6,576 امتیاز واکنش 15,516 امتیاز 218 محل سکونت میان ستارهای 17/1/24 #1 هر شب کسی به یاد تو ، خوابش نمی بَرَد ...! • سید تقی سیدی ? آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
مُنجی نویسنده افتخاری نویسنده افتخاری شاعر انجمن مدیر بازنشسته عضویت 11/5/20 ارسال ها 6,576 امتیاز واکنش 15,516 امتیاز 218 محل سکونت میان ستارهای 17/1/24 #2 این قلب ترک خوردهمن بند به مو بود ...! آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
مُنجی نویسنده افتخاری نویسنده افتخاری شاعر انجمن مدیر بازنشسته عضویت 11/5/20 ارسال ها 6,576 امتیاز واکنش 15,516 امتیاز 218 محل سکونت میان ستارهای 17/1/24 #3 دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد قلبم شده بازیچه ی دنیای روانی سید تقی سیدی آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد قلبم شده بازیچه ی دنیای روانی سید تقی سیدی
مُنجی نویسنده افتخاری نویسنده افتخاری شاعر انجمن مدیر بازنشسته عضویت 11/5/20 ارسال ها 6,576 امتیاز واکنش 15,516 امتیاز 218 محل سکونت میان ستارهای 17/1/24 #4 سرزنش میکنی مرا اما، به گناهم دچار خواهی شد عشق وقتی تنیده شد به تنت سخت بی اختیار خواهی شد... سید تقی سیدی آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
سرزنش میکنی مرا اما، به گناهم دچار خواهی شد عشق وقتی تنیده شد به تنت سخت بی اختیار خواهی شد... سید تقی سیدی
Noah نویسنده رسمی نویسنده رسمی مدیر بازنشسته عضویت 11/7/20 ارسال ها 12,180 امتیاز واکنش 68,176 امتیاز 270 محل سکونت سވހیܣ وضعیت پروفایل یه متن پاک شده... 17/1/24 #5 خسته ام مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده خسته ام خسته تر از انکه بگویم چه شده در خیالات بهم ریخته ى دور و برم خیره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم مى روم چشم ترم را به زیارت ببرم تا از آن چشم نظر باز شکایت ببرم . ناممان منتسبش بود نمیدانستیم جانمان در طلبش بود نمیدانستیم خبر آمد همه جا شعر تو را میخواند شعرمان ورد لبش بود نمیدانستیم . قول دادم برود از غزل آتى من لطف کن حرف نزن قلب خیالاتى من مشکلت با من و احوال پریشانم چیست ؟ قلب من تند نرو صبرکن آرام بایست نفسم را به هواى نفسى تازه بگیر قد عاشق شدنم را خودت اندازه بگیر بخدا هیچ کسى مثل من آزرده نشد مثل ل*ب هاى تو انقدر ترک خورده نشد هیچ کس مثل من از دست خودش شاکى نیست از همین فاصله برگرد تو هم باکى نیست . فرق دارد دل من با دل تو عالمشان در دهانم پر حرف است نمى گویمشان به خودم سیلى سرخى زدم و دم نزدم آن زمان که همه فریاد زدند از غم شان . پشت وابستگى ام هست دلیلى که نپرس منم و تجربه ى طعم اصیلى که نپرس حرف دل را که نباید بگذارى آخر این چه چشمان شروریست که دارى آخر ؟ چشم تو روى من غم زده شمشیر کشید قلب من یاد تو افتاد فقط تیر کشید حمله ى قرنیه ها را نپذیرم چه کنم ؟ من اگر دست تو را سخت نگیرم چه کنم ؟ هر چه من مى کشم از این دل نامرد من است این غزل ها همگى گوشه اى از درد من است آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
خسته ام مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده خسته ام خسته تر از انکه بگویم چه شده در خیالات بهم ریخته ى دور و برم خیره بر هر چه شدم خاطره اى زد به سرم مى روم چشم ترم را به زیارت ببرم تا از آن چشم نظر باز شکایت ببرم . ناممان منتسبش بود نمیدانستیم جانمان در طلبش بود نمیدانستیم خبر آمد همه جا شعر تو را میخواند شعرمان ورد لبش بود نمیدانستیم . قول دادم برود از غزل آتى من لطف کن حرف نزن قلب خیالاتى من مشکلت با من و احوال پریشانم چیست ؟ قلب من تند نرو صبرکن آرام بایست نفسم را به هواى نفسى تازه بگیر قد عاشق شدنم را خودت اندازه بگیر بخدا هیچ کسى مثل من آزرده نشد مثل ل*ب هاى تو انقدر ترک خورده نشد هیچ کس مثل من از دست خودش شاکى نیست از همین فاصله برگرد تو هم باکى نیست . فرق دارد دل من با دل تو عالمشان در دهانم پر حرف است نمى گویمشان به خودم سیلى سرخى زدم و دم نزدم آن زمان که همه فریاد زدند از غم شان . پشت وابستگى ام هست دلیلى که نپرس منم و تجربه ى طعم اصیلى که نپرس حرف دل را که نباید بگذارى آخر این چه چشمان شروریست که دارى آخر ؟ چشم تو روى من غم زده شمشیر کشید قلب من یاد تو افتاد فقط تیر کشید حمله ى قرنیه ها را نپذیرم چه کنم ؟ من اگر دست تو را سخت نگیرم چه کنم ؟ هر چه من مى کشم از این دل نامرد من است این غزل ها همگى گوشه اى از درد من است
Noah نویسنده رسمی نویسنده رسمی مدیر بازنشسته عضویت 11/7/20 ارسال ها 12,180 امتیاز واکنش 68,176 امتیاز 270 محل سکونت سވހیܣ وضعیت پروفایل یه متن پاک شده... 17/1/24 #6 چه کشیدم دل تنگم و دلتنگ نبودى که بدانى چه کشیدم عاشق نشدى ، لنگ نبودى که بدانى چه کشیدم کو قطره اشکى که به پاى تو بریزم که بمانى ؟ بى اسلحه در #جنگ نبودى که بدانى چه کشیدم تو آن بت مغرور پیمبر شکنى، داغ ندیدى دل بسته به یک سنگ نبودى که بدانى چه کشیدم تو تابلوى حاصل دستان هنرمند خدایى نقاشى بى رنگ نبودى که بدانى چه کشیدم گشتم همه جا را پى چشمان پر از شوق تو اما فرسنگ به فرسنگ نبودى که بدانى چه کشیدم آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
چه کشیدم دل تنگم و دلتنگ نبودى که بدانى چه کشیدم عاشق نشدى ، لنگ نبودى که بدانى چه کشیدم کو قطره اشکى که به پاى تو بریزم که بمانى ؟ بى اسلحه در #جنگ نبودى که بدانى چه کشیدم تو آن بت مغرور پیمبر شکنى، داغ ندیدى دل بسته به یک سنگ نبودى که بدانى چه کشیدم تو تابلوى حاصل دستان هنرمند خدایى نقاشى بى رنگ نبودى که بدانى چه کشیدم گشتم همه جا را پى چشمان پر از شوق تو اما فرسنگ به فرسنگ نبودى که بدانى چه کشیدم
Noah نویسنده رسمی نویسنده رسمی مدیر بازنشسته عضویت 11/7/20 ارسال ها 12,180 امتیاز واکنش 68,176 امتیاز 270 محل سکونت سވހیܣ وضعیت پروفایل یه متن پاک شده... 17/1/24 #7 حقیقت تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست بگو ، جواب محبّت مگر محبّت نیست ؟ نگو به تلخى این اتفاق عادت کن که عشق حادثه اى مبتلا به عادت نیست درون آینه غیر از خودت چه مى بینى ؟ تو هم شبیه منى هیچکس کنارت نیست پر از گلایه ام اما به جبر خندانم همیشه واقعیت ناشى از حقیقت نیست برو سفر بسلامت ولى بدان از عشق اگر که خیر ندیدى بدون علت نیست فقط اجازه بده در نبودنت شب ها کمى به فکر تو باشم اگر جسارت نیست آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
حقیقت تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست بگو ، جواب محبّت مگر محبّت نیست ؟ نگو به تلخى این اتفاق عادت کن که عشق حادثه اى مبتلا به عادت نیست درون آینه غیر از خودت چه مى بینى ؟ تو هم شبیه منى هیچکس کنارت نیست پر از گلایه ام اما به جبر خندانم همیشه واقعیت ناشى از حقیقت نیست برو سفر بسلامت ولى بدان از عشق اگر که خیر ندیدى بدون علت نیست فقط اجازه بده در نبودنت شب ها کمى به فکر تو باشم اگر جسارت نیست
Noah نویسنده رسمی نویسنده رسمی مدیر بازنشسته عضویت 11/7/20 ارسال ها 12,180 امتیاز واکنش 68,176 امتیاز 270 محل سکونت سވހیܣ وضعیت پروفایل یه متن پاک شده... 17/1/24 #8 سنجاق لباس بى وفایى را به دست خود تنت کردم تو را اى دوست با مهر زیادم دشمنت کردم خیالم بود تندیسى طلا از عشق مى سازم محبت بد ترین اکسیر بود و آهنت کردم تو رفتى با خدا باشى ، خدا در چشم من گم شد از آن وقتى که تسبیح خودم را گردنت کردم تمام خاطراتت را همان روزى که مى رفتى به قلبم دوختم سنجاق بر پیراهنت کردم تو تک کبریت امّیدم در اوج بى کسى بودى تو را اى عشق با امیدوارى روشنت کردم چه مى ماند به جز بى حاصلى در دست هاى من به رغم کوششى که در بدست آوردنت کردم ؟ آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
سنجاق لباس بى وفایى را به دست خود تنت کردم تو را اى دوست با مهر زیادم دشمنت کردم خیالم بود تندیسى طلا از عشق مى سازم محبت بد ترین اکسیر بود و آهنت کردم تو رفتى با خدا باشى ، خدا در چشم من گم شد از آن وقتى که تسبیح خودم را گردنت کردم تمام خاطراتت را همان روزى که مى رفتى به قلبم دوختم سنجاق بر پیراهنت کردم تو تک کبریت امّیدم در اوج بى کسى بودى تو را اى عشق با امیدوارى روشنت کردم چه مى ماند به جز بى حاصلى در دست هاى من به رغم کوششى که در بدست آوردنت کردم ؟
Noah نویسنده رسمی نویسنده رسمی مدیر بازنشسته عضویت 11/7/20 ارسال ها 12,180 امتیاز واکنش 68,176 امتیاز 270 محل سکونت سވހیܣ وضعیت پروفایل یه متن پاک شده... 17/1/24 #9 راز به یاد ان کسى که چشم هایش برده جانم را تفال میزنم هر شب مَفٰاتیحُ الجَنانَم را من آن آموزگارم که سوال از عشق میپرسم ولیکن خود نمیدانم جواب امتحانم را کمى از درد ها را با بُتم گفتم مرا پس زد دریغا که خدایم هم نمى فهمد زبانم را به قدرى در میان مردم خوشبخت بدنامم که شادى لحظه اى حتى نمى گیرد نشانم را تو دریایى و من یک کشتى بى رونقِ کُهنه که هى بازیچه میگیرى غرورم ، بادبانم را شبیه قاصدک هاى رها در دشت میدانم لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را دلم مى خواهد از یک راز کهنه پرده بردارم امان از دست وجدانم که مى بندد دهانم را آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
راز به یاد ان کسى که چشم هایش برده جانم را تفال میزنم هر شب مَفٰاتیحُ الجَنانَم را من آن آموزگارم که سوال از عشق میپرسم ولیکن خود نمیدانم جواب امتحانم را کمى از درد ها را با بُتم گفتم مرا پس زد دریغا که خدایم هم نمى فهمد زبانم را به قدرى در میان مردم خوشبخت بدنامم که شادى لحظه اى حتى نمى گیرد نشانم را تو دریایى و من یک کشتى بى رونقِ کُهنه که هى بازیچه میگیرى غرورم ، بادبانم را شبیه قاصدک هاى رها در دشت میدانم لبت بر باد خواهد داد روزى دودمانم را دلم مى خواهد از یک راز کهنه پرده بردارم امان از دست وجدانم که مى بندد دهانم را
Noah نویسنده رسمی نویسنده رسمی مدیر بازنشسته عضویت 11/7/20 ارسال ها 12,180 امتیاز واکنش 68,176 امتیاز 270 محل سکونت سވހیܣ وضعیت پروفایل یه متن پاک شده... 17/1/24 #10 تبانی ... دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد قلبم شده بازیچه ی دنیای روانی باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری وقتی همه دادند به هم دست تبانی در چشم همه روی لبم خنده نشاندم در حال فرو خو*ردن بغضی سرطانی آیا شده از شدت دلتنگی و غصه هی بغض کنی ،گریه کنی ، شعر بخوانی ؟ دلتنگ تو ام ای که به وصلت نرسیدم ای کاش خودت را سر قبرم برسانی آخرین ویرایش توسط مدیر: 17/1/24
تبانی ... دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد قلبم شده بازیچه ی دنیای روانی باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری وقتی همه دادند به هم دست تبانی در چشم همه روی لبم خنده نشاندم در حال فرو خو*ردن بغضی سرطانی آیا شده از شدت دلتنگی و غصه هی بغض کنی ،گریه کنی ، شعر بخوانی ؟ دلتنگ تو ام ای که به وصلت نرسیدم ای کاش خودت را سر قبرم برسانی