تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

شعر اشعار علیرضا اسفندیاری

انجمن کافه نویسندگان

اندامت را

استاد پیکر تراشی

آفریده ..

تنت را

شاعری عاشق

با خط خون

نوشته است!

و من

فقط در آینه ی چشم هایت

تو را می‌ توانم بسرایم ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

می خواهمت

برای روزهای ابتدای پاییز...

عاشقت می شوم

در تک تک جوانه های بهاری...

می بوسمت

در انتهای یک روز بلند تابستانی...

هزار بار

جان می دهم در گرمای آغوشت

میان هجوم دانه به دانه ی

برف های زمستانی...

و تو

هنوز نمی دانی که من

چقدر در تو زندگی می کنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

از او پرسیدم:

مگر تو در کجای این جهانِ هستی زیسته ای،

که هیچ کسی از سرگذشت تو خبر ندارد؟

کمی سکوت کرد...

به آرامی گفت:

«در آغو*ش کسی که

فکر می کردم دوستم دارد!»



"علیرضا اسفندیاری"

از کتاب: مکالمه ی غیر حضوری
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

کاش می شد

زخم هایم را

یک به یک گره می زدم...

یادت هست؟

در بستری از انتظار و بو*سه

تار و پود موهای تو را

با خیال عاشقی هایم می بافتم...

کاش بیایی

تمام زخم های پریشانم را

با صبر و اشتیاق آغوشت شانه کنی!

اصلا تو بیا

من تمام خودم را

می بافم به رد پای تو...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

آفتاب را

دوخته‌ای به ل*ب‌هایت!

آدم دوست دارد هر روز خورشیدش

از ل*ب‌های تو طلوع کند..

آدم، اگر آدم باشد

دوست دارد روی ل*ب‌های تو

جان بکند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

مرا تنگ در آغو*ش بگیر

آن چنان

که کسی نتواند

مرا از تــو جدا کند

مرا سخت ببوس

میانه ی این آغو*ش های آسان

مرا میان حجاب گیسوانت پنهان کن

مرا بپوش

از چشم های بی پروا

مرا غرق کن

در تلاطم آغوشت ...

آنچنان که از تو

به هیچ ساحلی نرسم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان
در یلداهای بی نهایت هر روزمان

آنقدر به دنبال

آرزوهای گم شده ی خودمان گشتیم

که روزهایمان

به کوتاهی نگاهمان شد!

آرزویم ماندگاری یلدا

در نگاهت است؛

نه فقط در شب هایت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان

همین که چمدانت را بر می داری،
همه می پرسند می خواهی کجا بروی !?
اما وقتی یک عمر تنهایی،
هیچ کس از تو نمی پرسد کجایی !
انگار همین چمدان لعنتی،

تمام ترس مردم از سفر است!
هیچ کس از تنهایی تو نمی ترسد
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
انجمن کافه نویسندگان
آدم های کمی هستند که می دانند،
تنهایی ِ یک نفر حرمت دارد .
همین طور بی هوا سرشان را پایین نمی اندازند
و بپرند وسط تنهایی آن فرد..!
چون خوب می دانند که اگر آمدند،
باید بمانند؛
تا آخرش باید بمانند؛
آنقدر که دیگر تنهایی وجود نداشته باشد .
وگرنه مسافرها همیشه موقع خداحافظی،
تنهایی را هزار برابر می کنند...!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا