تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

چه عاشقانه با من بازی کردی
و من به همین سادگی‌
در پس عاشقانه‌های تو آب شدم
گاهی باید رفت
من و عاشقانه هایم
به خانه بر می‌‌گردیم
تو خوش باش با هزار قناری
که بر آسمان دلت پرواز می‌‌کنند
می‌ خواهم ببینم
کجای جهان را خواهی‌ گرفت

امیر وجود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
دنیا همین است
یک عمر دلخوش آدمهایی می‌‌شویم
که عشقشان از دور زیبا و
حرفهایشان از دور شنیدنی و
خودشان هم از دور نزدیک
حالا فقط کافیست این آدمها را کنار خودت ببینی‌
روزی هزار بار می‌‌گویی
عشق ارزانی‌ خودتان
روزهایم را به من پس بدهید


امیر وجود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بلاتکلیف مانده ام میان آدم ها
آدمند یا بازیگر
و من لا بلا ى این همه دوست و آشنا
دچار غربتم،
به چه عاشقی کنم
که عشق اندوه رنجواره من است
من تلخ تر از عشق به آدمی
چیزی نچشیده ام...

امیر وجود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
بعضی‌ روزا
یه ساعتایی هست
که نه سر داره و نه ته
کافیه اون روز خورشیدم غروب کنه
تو می‌‌مونی و یه پنجره و
هزار تا بدبختی و بی‌ کسی‌ و دلواپسی
که اونم باز نه سر داره و نه ته...

امیر وجود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا