به نام خدا
نام :افکار
نویسنده: Barana(حوریا)
منتقد و ناظر: @aynaz_xd
کلاه آفتابی سفیدم که توش نقطه نقطه های مشکی داشت رو روی سرم گذاشتم و با توجه به اینکه موهای خرماییم که دمب اسبی بسته بودم شل شد، اهی زمزمه کردم و به اسکیتم ادامه دادم.
اومدی، اومدی اومدی وقتی که دیگه شبا از پنجره شست..
گوش کردن موزیک با استفاده از هدفون حال خوبی بهم میداد..
کم کم داشت هوا تاریک میشد و مشغول خدافظی با آفتابی که چشمانم را اذیت میکرد بودم.
کلاه آفتابی را برداشتم از سرم و موهایم را پریشون کردم..
باد، سرعتم را بیشتر میکرد همچنان سرعت تکان خو*ردن موهایم را..
کمی به افکار فرو رفتم! به اینکه الان او,کجاست؟ چرا هست تو قلبم، ولی جسمش نیس!.. حتی احساس اینکه باید با خاطراتی که قلبم را میسازند خدافظی کنم، زندگی باهام خداحافظی میکند!..
در همین فکر ها بودم که متوجه سرعت خیلی زیادم و صدایی از اون طرف شدم..!
اسکیتام رو در آوردم به سمت پله ها رفتم..وارد تور شدم. داغی آفتاب هنوز توشون باغی مونده بود..بدون اندکی صبر با لبخندی که ضاهری بود تکانی به خود دادم و خود را رها کردم در ترامپولی، ترامپولی که چه عرض کنم خودم را رها کردم در افکار! با هر پرش، بیشتر به یادش می افتادم.. پرش های آخر دیگه احساس میکنم قلبم هم همراه من جا به جا میشد..حس خوبی داشتم.
نام :افکار
نویسنده: Barana(حوریا)
منتقد و ناظر: @aynaz_xd
کلاه آفتابی سفیدم که توش نقطه نقطه های مشکی داشت رو روی سرم گذاشتم و با توجه به اینکه موهای خرماییم که دمب اسبی بسته بودم شل شد، اهی زمزمه کردم و به اسکیتم ادامه دادم.
اومدی، اومدی اومدی وقتی که دیگه شبا از پنجره شست..
گوش کردن موزیک با استفاده از هدفون حال خوبی بهم میداد..
کم کم داشت هوا تاریک میشد و مشغول خدافظی با آفتابی که چشمانم را اذیت میکرد بودم.
کلاه آفتابی را برداشتم از سرم و موهایم را پریشون کردم..
باد، سرعتم را بیشتر میکرد همچنان سرعت تکان خو*ردن موهایم را..
کمی به افکار فرو رفتم! به اینکه الان او,کجاست؟ چرا هست تو قلبم، ولی جسمش نیس!.. حتی احساس اینکه باید با خاطراتی که قلبم را میسازند خدافظی کنم، زندگی باهام خداحافظی میکند!..
در همین فکر ها بودم که متوجه سرعت خیلی زیادم و صدایی از اون طرف شدم..!
اسکیتام رو در آوردم به سمت پله ها رفتم..وارد تور شدم. داغی آفتاب هنوز توشون باغی مونده بود..بدون اندکی صبر با لبخندی که ضاهری بود تکانی به خود دادم و خود را رها کردم در ترامپولی، ترامپولی که چه عرض کنم خودم را رها کردم در افکار! با هر پرش، بیشتر به یادش می افتادم.. پرش های آخر دیگه احساس میکنم قلبم هم همراه من جا به جا میشد..حس خوبی داشتم.
آخرین ویرایش توسط مدیر: