تازه چه خبر

انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان

با خواندن و نوشتن رشد کنید,به آینده متفاوتی فکر کنید که بیشتر از حالا با خواندن و نوشتن می‌گذرد.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید

اپیزود اپیزود جنون یک دلبستگی | Stone Heart انجمن کافه نویسندگان

  • شروع کننده موضوع Stone Heart
  • تاریخ شروع
  • بازدیدها 427
  • پاسخ ها 4
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
1,337
3,826
133
...
وضعیت پروفایل
...
موضوع: جنون یک دلبستگی
ژانر: عاشقانه و تراژدی
منتقد و ناظر : @حورا
توضیحات درباره پسر عاشقی که دیوانه میشه و تیمارستان بستری میشه ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
L

Lidiya

مهمان
32553_4dfb9374e8969221fb23819b2e4ca1fa.png

نویسندگان گرامی صمیمانه از انتخاب "انجمن کافه نویسندگان" برای ارائه آثار ارزشمندتان متشکریم!


پیش از شروع تایپ آثار ادبی خود، قوانین و نحوه ی تایپ آثار ادبی در"انجمن کافه نویسندگان" را با دقت مطالعه کنید.



قوانین تایپ اپیزود، پادکست و دکلمه در انجمن کافه نویسندگان


هرگونه آثار شما در این بخش نباید کمتر از 7 پارت و بیشتر از 25 پارت شود.


شما می توانید پس از ارسال 5 پارت از اثر خود، درخواست نقد، درخواست تگ و درخواست جلد بدهید.

نکته : نقد اجباری می باشد و برای درخواست تگ حتما می بایست اثر شما نقد شده باشد.

درخواست نقد

درخواست نقد برای اپیزود دکلمه و پادکست


درخواست تگ

درخواست تگ برای اپیزود پادکست دکلمه


درخواست جلد

درخواست جلد برای دکلمه پادکست اپیزود


هر پست شما نباید کمتر از 8 خط باشد و بیشتر از 25 خط نباید ادامه یابد .



همچنین ‌شما می توانید پس از ارسال 7 پست اعلام اتمام نمایید تا رسیدگی های لازم صورت بگیرد.

اعلام اتمام

اعلام اتمام اپیزود پادکست و دکلمه


نکته : تنها آثاری که تگ می‌گیرند، توسط گویندگان تیم آوای کافه نویسندگان ضبط می گردد و متن آن برای دانلود به صورت فایل pdf روی سایت اصلی قرار می‌گیرند.



اگر بنا به هر دلیلی قصد ادامه دادن اثر ادبی خود را ندارید می توانید درخواست انتقال به متروکه بدهید تا منتقل شود...

درخواست انتقال به متروکه

Avazak.ir-Line10.gif


°|مدیریت تالار ادبیات|°​
 
آخرین ویرایش:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
1,337
3,826
133
...
وضعیت پروفایل
...
من رو، روی زمین می‌کشوند برای اینکه همراهش نرم پاهام رو رو زمین قفل کرده بودم
(باحالت زار)
- من دیونه نیستم ولم کن.
حرف انگار تو گوشش نمی‌رفت.
(فریاد)
- من دیونه نیستم.
ایستاد ... بلاخره شنید.
دستانم رو ول کرد و اومد سمتم؛ من رو گرفت و به زور داخل ماشین نشوند.
( بغض)
داد و فریاد می‌کردم
اما اون کر بود...


یه خانومایی هستن که با لباس سفید میان پیشم بهم گفتن دیونه ام... .
من هر چقدر داد می‌زنم اما باز گوششون بدهکار نیست و خستم می‌کنن. اصلاً اونا رو ول کن
اونا که نمی‌دونن چه گلی رو از دست دادم وگرنه اونا هم میشدن یکی مثل من دیونه، شایدم دیونه‌تر از من... .
( خنده)
یه عاشق دیونه.
(مکث کوتاه به همراه بغض)
اونا که نمی‌دونن چه لبخند شیرینی داشتی. اونا که نمی‌دونستن تو مثل خورشید زندگی منو روشن کرده بودی
(بغض)
اما...ا..اما الان دیگه روشن نیست؛ تاریکه تاریکه من همه‌ش با سر می‌خورم زمین...

 
آخرین ویرایش:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
1,337
3,826
133
...
وضعیت پروفایل
...
اون خانومی که با لباس سفید جلوی در منتظرم بود خیلی بی‌رحمه.
منو جلو‌تر فرستاد، راه می رفتم سمت حیاط...
یه زن اونجا بود چقدر شکل تو بود اومدم برم پیشش گفتم تویی که

از فکر بیرون اومد
(مکث)
که دیدم اون خانوم با اون کفش سفت و زشتش زد به پام
(با فریاد)
موهای اون زنه سفید پوش رو گرفتم
و کشیدم و کشیدم و کشیدم.
در باز شد و پرت شدم داخل. می گفتم بذارید برم من دیونه نیستم.
سرم از شدت ضربه درد می‌کرد. سرم رو روی سرامیک‌های خنک گذاشتم تا داغی که از طنش آنها به وجود اومده بود از بین بره.
(با خسته‌گی)
چرخی خوردم و به پشت دراز کشیدم.
  • دلم برات تنگ شده​
  • مگه نگفتی نمی ری؟!​
  • مگه نگفتی پیشم می مونی ؟!​
  • (بافریاد)پس چرا نموندی؟! چرا رفتی؟!​
بلندشدم و با تمام قدرتم لگدی زدم به در سر انگشتان پاهایم گِز‌گِز می کرند.​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
کاربر انجمن
Jun
1,337
3,826
133
...
وضعیت پروفایل
...
نور خورشید با چشم‌هام برخورد کرد و من مجبور شدم پلک‌هام رو از هم فاصله بدم. با مشت‌های بسته چشم‌هام رو مالیدم.
باز هم تو این دخمه هستم باز هم اینجا... باز هم... .
چرا دست از سرم بر نمی‌دارن؟!
در باز شد و او گفت:
- باید قرص‌هات رو بخوری.
نگاهی بهش کردم. سرم رو برگردوندم سمت پنجره. اومد سمتم و قرص رو داد که بخورم. بلند شدم. زدم زیر ظرف که پرتاب شد رو زمین اما لیوان تو دستش رو محکم گرفت. نگاهش کردم. لبخندی زد و لیوان رو انداخت زمین شکوند.
- این همونیه که دیروز فکر کردم تویی.
عقب رفتم.
لبخندی زد و گفت:
- می‌رم باز آب بیارم تا قرص‌هات رو بخوری.
آروم نشستم. قرص آورد خوردم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Who has read this thread (Total: 0) View details

بالا