اون خانومی که با لباس سفید جلوی در منتظرم بود خیلی بیرحمه.
منو جلوتر فرستاد، راه می رفتم سمت حیاط...
یه زن اونجا بود چقدر شکل تو بود اومدم برم پیشش گفتم تویی که
از فکر بیرون اومد
(مکث)
که دیدم اون خانوم با اون کفش سفت و زشتش زد به پام
(با فریاد)
موهای اون زنه سفید پوش رو گرفتم
و کشیدم و کشیدم و کشیدم.
در باز شد و پرت شدم داخل. می گفتم بذارید برم من دیونه نیستم.
سرم از شدت ضربه درد میکرد. سرم رو روی سرامیکهای خنک گذاشتم تا داغی که از طنش آنها به وجود اومده بود از بین بره.
(با خستهگی)
چرخی خوردم و به پشت دراز کشیدم.
بلندشدم و با تمام قدرتم لگدی زدم به در سر انگشتان پاهایم گِزگِز می کرند.