نام اثر : شکست عشقی
نویسنده : مجید. ق
ژانر: تراژدی
ناظر و منتقد : @ARAWMIXIA
ما آدما عادت کردیم...عادت کردیم به اینکه دلتنگ باشیم، از دست بدیم، شکست بخوریم، نباشیم، نرسیم یا اگه می رسیم دیر میرسیم، اینقد دیر می رسیم که دیگه رسیدنمون هیچ لذتی که نداره، درعوض حالمون از این مدل رسیدن به هم می خوره!
ما عادت کردیم از شکست خو*ردن لذ*ت ببریم، عادت کردیم دیگه پیروز نباشیم، شکست توی همه چی؛ کار، زندگی، آینده، عشق، خواب، خوراک، انتظار...آخ...
انتظار واسه رسیدن به همه چی، هرچیزی که حسرتشو خوردیم، ولی رسیدیم؟هه.
یادمون باشه یه روز نسل بعد، از حال و روز جوونیامون می پرسن!
ما هم که هیچی برای گفتن نداریم... .
می گیم ما که بی کاریم،خونه نداریم،ما که هیچی نیستیم، به هیچ جا هم نمی رسیم...ما که...بیخیال...
تو این اوضاع عشق به چه کارمون میاد؟
شب بود بهش پیام دادم گفتم طرلان نمی تونم ادامه بدم برو پی زندگیت، سخت بود خیلی سخت...
می گین چقدر سخت؟
من ۱۸سالم بود که عاشقش شدم و ۲۵سالم بود که بالاخره تونستم باهاش وارد یه را*بطه جدی بشم...
زیر بار فشار زندگی بهش گفتم برو،اونم رفت!
غصه اش به دلم موند، گفتم خوشبخت می شه!نشد!
گفتم بالاخره یه روز فراموشش می کنم و الان ۴سال گذشته و نشد!ببین،نمی شه!
تجربه! خاطره!یادگاری!تلخ ترین خواص دنیان...
من هم مثل بقیه عادت کردم به اینکه نرسم!
نویسنده : مجید. ق
ژانر: تراژدی
ناظر و منتقد : @ARAWMIXIA
ما آدما عادت کردیم...عادت کردیم به اینکه دلتنگ باشیم، از دست بدیم، شکست بخوریم، نباشیم، نرسیم یا اگه می رسیم دیر میرسیم، اینقد دیر می رسیم که دیگه رسیدنمون هیچ لذتی که نداره، درعوض حالمون از این مدل رسیدن به هم می خوره!
ما عادت کردیم از شکست خو*ردن لذ*ت ببریم، عادت کردیم دیگه پیروز نباشیم، شکست توی همه چی؛ کار، زندگی، آینده، عشق، خواب، خوراک، انتظار...آخ...
انتظار واسه رسیدن به همه چی، هرچیزی که حسرتشو خوردیم، ولی رسیدیم؟هه.
یادمون باشه یه روز نسل بعد، از حال و روز جوونیامون می پرسن!
ما هم که هیچی برای گفتن نداریم... .
می گیم ما که بی کاریم،خونه نداریم،ما که هیچی نیستیم، به هیچ جا هم نمی رسیم...ما که...بیخیال...
تو این اوضاع عشق به چه کارمون میاد؟
شب بود بهش پیام دادم گفتم طرلان نمی تونم ادامه بدم برو پی زندگیت، سخت بود خیلی سخت...
می گین چقدر سخت؟
من ۱۸سالم بود که عاشقش شدم و ۲۵سالم بود که بالاخره تونستم باهاش وارد یه را*بطه جدی بشم...
زیر بار فشار زندگی بهش گفتم برو،اونم رفت!
غصه اش به دلم موند، گفتم خوشبخت می شه!نشد!
گفتم بالاخره یه روز فراموشش می کنم و الان ۴سال گذشته و نشد!ببین،نمی شه!
تجربه! خاطره!یادگاری!تلخ ترین خواص دنیان...
من هم مثل بقیه عادت کردم به اینکه نرسم!
آخرین ویرایش توسط مدیر: