به انجمن رمان نویسی کافه نویسندگان خوش آمدید!

در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با کافه نویسندگان باشید.

متون و دلنوشته [به تو می اندیشم...]

وضعیت
موضوع بسته شده است.
چند روزی است که تنها به تو می اندیشم
از خودم غافلم اما به تو می اندیشم
شب که مهتاب درآیینه ی من می ر قصد
می نشینم به تماشا به تو می اندیشم
همه ی روز به تصویر تو می پردازم
همه ی گریه شب را به تو می اندیشم
چیستی ؟ خواب و خیالی ؟ سفری ؟خاطره ای ؟
که دراین خلوت شب ها به تو می اندیشم
لحظه ای یاد تو از خاطرمن خارج نیست
یا درآغوش منی یا به تو می اندیشم
اگر آینده به یک پنجره تبدیل شود
پشت آن پنجره حتی به تو می اندیشم
تو به حافظ به حقیقت به غزل دلخوش باش
من به افسانه نیما به تو می اندیشم
نه به اندیشه ی زیبا ،‌نه به احساس لطیف
که به تلفیقی از این ها به تو می اندیشم
تو به زیبایی دنیایِ که می اندیشی؟؟
من که تنها به تو، تنها به تو می اندیشم
 
آخرین ویرایش:
Yᴏᴜ ᴀʀᴇ ɪɴ ᴘʟᴀᴄᴇ ᴏғ ᴇᴠᴇʀʏᴏɴᴇ Aɴᴅ ɴᴏ ᴏɴᴇ ɪs ɪɴ ʏᴏᴜʀ ᴘʟᴀᴄᴇ

تویی‌ به‌ جای ‌همه ‌و ‌اما‌ هیچکس ‌به‌ جای‌ تو نیست

 
آخرین ویرایش:
اگه این فکرِ منه!
پس چرا همش پیشِ توئه؟
 
آخرین ویرایش:
جز خواستن تو،
هیچ نخواهد دل من... !
 
آخرین ویرایش:
مهم نیست چقدر دوری
همیشه در افکار منی... .
 
آخرین ویرایش:
و ای کاش
رگ گردن ات
بودم!
 
آخرین ویرایش:
بـه تـو می‌ اندیشم
اي سراپا همه ی خوبی
تک وتنها بـه تـو می‌ اندیشم
هـمه وقت
همـه جا
مـن بـه هرحال کـه باشم بـه تـو می‌اندیشم
تـو بدان این را
تنها تـو بدان
تـو بیا
تـو بمان با مـن، تنها تـو بمان
 
آخرین ویرایش:
وضعیت
موضوع بسته شده است.

چه کسی این موضوع را خوانده است (مجموع: 0) دیدن جزئیات

عقب
بالا