- Jun
- 39
- 17
- 8
حسن انوشه؛ در جستوجوی تاریخ ایران و زبان فارسی
حسن انوشه در اسفند ۱۳۲۳ در یکی از روستاهای بابل به دنیا آمد: پدر و مادرم هر دو بیسواد بودند، اما یک ویژگی برجسته داشتند و آن هم این بود که، چون میدانستند بیسوادی، آنها را گرفتار سختی و رنج فراوان کرده است، میخواستند که فرزندانشان حتما درس بخوانند و گرفتار همان مصائبی نشوند که خودشان سالهای دراز با آن دست به گریبان بودند.
"زبان و ادبیات فارسی روزگاری بسیار گسترده بود و حوزه پهناوری را در بر میگرفت. از بنگال تا بالکان به این زبان شعر میگفتند و کتاب مینوشتند. این زبان روزگاری دومین زبان فرهنگی جهان اسلام بود و جز ایرانیان، ملتهای همسایه نیز آثارشان را به فارسی مینوشتند. اما امروزه دیگر آن گستردگی گذشته را ندارد و بیم آن میرود از آن چه اکنون هست نیز کوچکتر شود. "
این جملات حسن انوشه، مترجم و فرهنگنویس ایرانی که روز شنبه در ۷۵ سالگی در تهران درگذشت، بیانگر دغدغه او برای حفظ میراث زبان و ادبیات فارسی، چه در ایران و چه در فرای مرزهای این کشور است. آقای انوشه به سرطان مبتلا بود. او عربی خوانده بود و انگلیسی میدانست، اما از امکانات این دو زبان، برای فهم و آشنایی با تاریخ ایران و زبان فارسی بهره میبرد: "دلیل تسلط من به زبان [خارجی]، علاقهای است که به تاریخ ایران دارم. "
کودکی، تحصیل، معلمی و ترجمه
حسن انوشه در اسفند ۱۳۲۳ در یکی از روستاهای بابل به دنیا آمد: " پدر و مادرم هر دو بیسواد بودند، اما یک ویژگی برجسته داشتند و آن هم این بود که، چون میدانستند بیسوادی، آنها را گرفتار سختی و رنج فراوان کرده است، میخواستند که فرزندانشان حتما درس بخوانند و گرفتار همان مصائبی نشوند که خودشان سالهای دراز با آن دست به گریبان بودند. "
پدر حسن انوشه، یک کارگر کشاورز بود و او همراه پدرش و برادرانش روی زمین کار میکرد. انوشه بعدا از این سختکوشی کار روی زمین، در فعالیتهای ادبیاش در قالب پروژههای بزرگ بهره گرفت: "تصادفا اهل کتاب شدیم و از کشاورزی تا اندازهای فاصله گرفتیم، اما ذهن من هنوز آنجا است. "
او داستان کتابخوان شدن خود به لطف یک زلزله در اوایل دهه ۱۳۴۰ میدانست: "در سال ۴۲ یا ۴۳ که در باغ زندگی میکردیم، اداره پست و تلگراف کنار باغ ما بود، آن سال زلزله آمد و رئیس این پست و تلگراف در باغ ما چادر زد، اینها خانواده کتابخوانی بودند، من دیدم اینها چقدر کتاب میخوانند، من هم شروع به کتاب خواندن کردم، در آن دو، سه ماه استقرار آنها در چادر، هرچه کتاب و مجله داشتند، همه را خواندم. مثلا مجلههای روشنگر، سپید و سیاه و بیش از همه داستانهای دنبالهدار ذبیحالله منصوری را به خاطر دارم... از آن زمان به بعد هیچ زمانی این کار از سر من نیفتاد... هر کجا میرفتم حتما باید یک کتابی دستم میبود، یعنی احساس میکردم اگر مردم من را بدون کتاب ببینند زشت است. "
حسن انوشه دورههای دبستان و دبیریستان را در بابل گذراند: "موقع دیپلم گرفتن، شاگرد اول استان مازندران شدم.» بعد، برای آموختن زبان و ادبیات عربی به تهران آمد و در دانشگاه تهران مشغول تحصیل شد: فکر کنم سال ۱۳۴۴ بود که من وارد دانشگاه تهران شدم و تا سال ۱۳۴۸ در دانشگاه تهران بودم، بعد از فارغالتحصیلی به سربازی رفتم. "
او درباره دوران سربازی نیز گفته است: "در پادگان تختهای خواب دو طبقه بودند. از قضای روزگار من و خرمشاهی هم قد بودیم و یک تخت دو طبقه داشتیم. این اتفاق را از بخت خوش خود میدانم چرا که زندگی من را زیر و رو کرد. او مرا به کامران فانی و سعید حمیدیان معرفی کرد. ما شبها در بیرون آسایشگاه مینشستیم و از کتابهایی که میخواندیم حرف میزدیم. "
دوران سربازی هم موجب دوستیهای تازه شد و هم انگیزهای برای او که خواندن زبان انگلیسی را جدیتر بگیرد: "شب و روزم تا پایان دوران سربازی به خواندن این زبان گذشت. "
در سال ۱۳۵۰، به استخدام آموزش و پرورش درآمد و تا وقوع انقلاب ایران در مدارس شاهی (قائم شهر کنونی) و بابل تدریس میکرد. همزمان کار ترجمه را نیز شروع کرده بود و اولین ترجمهاش، ترجمه تاریخ کوتاهی از دریانوردی جهان بود که "گم شد" و انتشارش به سرانجام نرسید.
پس از آن کتاب "تاریخ غزنویان" نوشته کلیفوردادموند بازورث را ترجمه کرد که انتشارات امیرکبیر آن را در سال ۱۳۵۵ منتشر کرد: "وقتی آقای فانی و جناب خرمشاهی برای ویراستاری به موسسه انتشارات امیرکبیر پیوستند، ترجمه تاریخ غزنویان را به من پیشنهاد کردند و من هم آن را به ولایت بردم و ترجمه کردم. "
این، آغاز راهی طولانی در زمینه ترجمه آثار تاریخی مربوط به ایران بود. او سپس به سراغ ترجمه یکی از جلدهای تاریخ ایران کمبریج رفتت که در سال ۱۳۶۳ در انتشارات امیرکبیر به چاپ رسید. همان سال، ترجمه "ایران و تمدن ایرانی" نوشته کلمان هوار، ایرانشناس فرانسوی (امیرکبیر) منتشر شد و بعدا نیز ترجمه "ایران در سپیده دم تاریخ" نوشته جورج گلن کمرون که درباره فرهنگ و تمدن ایلامی است در سال ۱۳۶۵ در شرکت انتشارات علمی و فرهنگی انتشار یافت.
در اوایل دهه هفتاد به سراغ ترجمه جلد دیگری از تاریخ ایران کمبریج رفت و ترجمه یک جلد از تاریخ آفریقا، به سرپرستی مختار امبو را نیز در انتشارات علمی و فرهنگی منتشر کرد.
آذرتاش آذرنوش، مدیر بخش ادبیات عرب دائرهالمعارف بزرگ اسلامی درباره ترجمههای انوشه گفته است: "تاریخ ایران کمبریج منبع و مرجع است و باید انسان آن را با اطمینان بخواند، درست مثل اطمینانی که انوشه به ما داد... او در کار ترجمه بسیار موفق بود و یکی از مدلهای ترجمه ایران است. "
حسن انوشه در اسفند ۱۳۲۳ در یکی از روستاهای بابل به دنیا آمد: پدر و مادرم هر دو بیسواد بودند، اما یک ویژگی برجسته داشتند و آن هم این بود که، چون میدانستند بیسوادی، آنها را گرفتار سختی و رنج فراوان کرده است، میخواستند که فرزندانشان حتما درس بخوانند و گرفتار همان مصائبی نشوند که خودشان سالهای دراز با آن دست به گریبان بودند.
"زبان و ادبیات فارسی روزگاری بسیار گسترده بود و حوزه پهناوری را در بر میگرفت. از بنگال تا بالکان به این زبان شعر میگفتند و کتاب مینوشتند. این زبان روزگاری دومین زبان فرهنگی جهان اسلام بود و جز ایرانیان، ملتهای همسایه نیز آثارشان را به فارسی مینوشتند. اما امروزه دیگر آن گستردگی گذشته را ندارد و بیم آن میرود از آن چه اکنون هست نیز کوچکتر شود. "
این جملات حسن انوشه، مترجم و فرهنگنویس ایرانی که روز شنبه در ۷۵ سالگی در تهران درگذشت، بیانگر دغدغه او برای حفظ میراث زبان و ادبیات فارسی، چه در ایران و چه در فرای مرزهای این کشور است. آقای انوشه به سرطان مبتلا بود. او عربی خوانده بود و انگلیسی میدانست، اما از امکانات این دو زبان، برای فهم و آشنایی با تاریخ ایران و زبان فارسی بهره میبرد: "دلیل تسلط من به زبان [خارجی]، علاقهای است که به تاریخ ایران دارم. "
کودکی، تحصیل، معلمی و ترجمه
حسن انوشه در اسفند ۱۳۲۳ در یکی از روستاهای بابل به دنیا آمد: " پدر و مادرم هر دو بیسواد بودند، اما یک ویژگی برجسته داشتند و آن هم این بود که، چون میدانستند بیسوادی، آنها را گرفتار سختی و رنج فراوان کرده است، میخواستند که فرزندانشان حتما درس بخوانند و گرفتار همان مصائبی نشوند که خودشان سالهای دراز با آن دست به گریبان بودند. "
پدر حسن انوشه، یک کارگر کشاورز بود و او همراه پدرش و برادرانش روی زمین کار میکرد. انوشه بعدا از این سختکوشی کار روی زمین، در فعالیتهای ادبیاش در قالب پروژههای بزرگ بهره گرفت: "تصادفا اهل کتاب شدیم و از کشاورزی تا اندازهای فاصله گرفتیم، اما ذهن من هنوز آنجا است. "
او داستان کتابخوان شدن خود به لطف یک زلزله در اوایل دهه ۱۳۴۰ میدانست: "در سال ۴۲ یا ۴۳ که در باغ زندگی میکردیم، اداره پست و تلگراف کنار باغ ما بود، آن سال زلزله آمد و رئیس این پست و تلگراف در باغ ما چادر زد، اینها خانواده کتابخوانی بودند، من دیدم اینها چقدر کتاب میخوانند، من هم شروع به کتاب خواندن کردم، در آن دو، سه ماه استقرار آنها در چادر، هرچه کتاب و مجله داشتند، همه را خواندم. مثلا مجلههای روشنگر، سپید و سیاه و بیش از همه داستانهای دنبالهدار ذبیحالله منصوری را به خاطر دارم... از آن زمان به بعد هیچ زمانی این کار از سر من نیفتاد... هر کجا میرفتم حتما باید یک کتابی دستم میبود، یعنی احساس میکردم اگر مردم من را بدون کتاب ببینند زشت است. "
حسن انوشه دورههای دبستان و دبیریستان را در بابل گذراند: "موقع دیپلم گرفتن، شاگرد اول استان مازندران شدم.» بعد، برای آموختن زبان و ادبیات عربی به تهران آمد و در دانشگاه تهران مشغول تحصیل شد: فکر کنم سال ۱۳۴۴ بود که من وارد دانشگاه تهران شدم و تا سال ۱۳۴۸ در دانشگاه تهران بودم، بعد از فارغالتحصیلی به سربازی رفتم. "
او درباره دوران سربازی نیز گفته است: "در پادگان تختهای خواب دو طبقه بودند. از قضای روزگار من و خرمشاهی هم قد بودیم و یک تخت دو طبقه داشتیم. این اتفاق را از بخت خوش خود میدانم چرا که زندگی من را زیر و رو کرد. او مرا به کامران فانی و سعید حمیدیان معرفی کرد. ما شبها در بیرون آسایشگاه مینشستیم و از کتابهایی که میخواندیم حرف میزدیم. "
دوران سربازی هم موجب دوستیهای تازه شد و هم انگیزهای برای او که خواندن زبان انگلیسی را جدیتر بگیرد: "شب و روزم تا پایان دوران سربازی به خواندن این زبان گذشت. "
در سال ۱۳۵۰، به استخدام آموزش و پرورش درآمد و تا وقوع انقلاب ایران در مدارس شاهی (قائم شهر کنونی) و بابل تدریس میکرد. همزمان کار ترجمه را نیز شروع کرده بود و اولین ترجمهاش، ترجمه تاریخ کوتاهی از دریانوردی جهان بود که "گم شد" و انتشارش به سرانجام نرسید.
پس از آن کتاب "تاریخ غزنویان" نوشته کلیفوردادموند بازورث را ترجمه کرد که انتشارات امیرکبیر آن را در سال ۱۳۵۵ منتشر کرد: "وقتی آقای فانی و جناب خرمشاهی برای ویراستاری به موسسه انتشارات امیرکبیر پیوستند، ترجمه تاریخ غزنویان را به من پیشنهاد کردند و من هم آن را به ولایت بردم و ترجمه کردم. "
این، آغاز راهی طولانی در زمینه ترجمه آثار تاریخی مربوط به ایران بود. او سپس به سراغ ترجمه یکی از جلدهای تاریخ ایران کمبریج رفتت که در سال ۱۳۶۳ در انتشارات امیرکبیر به چاپ رسید. همان سال، ترجمه "ایران و تمدن ایرانی" نوشته کلمان هوار، ایرانشناس فرانسوی (امیرکبیر) منتشر شد و بعدا نیز ترجمه "ایران در سپیده دم تاریخ" نوشته جورج گلن کمرون که درباره فرهنگ و تمدن ایلامی است در سال ۱۳۶۵ در شرکت انتشارات علمی و فرهنگی انتشار یافت.
در اوایل دهه هفتاد به سراغ ترجمه جلد دیگری از تاریخ ایران کمبریج رفت و ترجمه یک جلد از تاریخ آفریقا، به سرپرستی مختار امبو را نیز در انتشارات علمی و فرهنگی منتشر کرد.
آذرتاش آذرنوش، مدیر بخش ادبیات عرب دائرهالمعارف بزرگ اسلامی درباره ترجمههای انوشه گفته است: "تاریخ ایران کمبریج منبع و مرجع است و باید انسان آن را با اطمینان بخواند، درست مثل اطمینانی که انوشه به ما داد... او در کار ترجمه بسیار موفق بود و یکی از مدلهای ترجمه ایران است. "
آخرین ویرایش توسط مدیر: