"به نام خدا"
همۀ ما بیشک در دورانی از زندگی با شعر سروکار داشتهایم. از شعرهای کودکی مثل یه توپ دارم قل قلیه تا دبیرستان و حفظ کردن شعر برای کلاس و امتحان.
هنوز هم پیش میآید که گاهی به سراغ کتاب شعری میرویم و ابیاتی را زیر ل**ب زمزمه میکنیم.
ممکن است بپرسید چرا شعر انقدر با لحظات ما آمیخته شده؟
وقتی زبان عادی و کلمات تکراری از بیان احساسات ما قاصر میشوند شعر خودش را نشان میدهد تا هم بتوانیم تجربیات و احساسات و دردها و رنجهای خود را ابراز کنیم و هم از عواطف دیگران بهرهمند شویم.
امیلی دیکنسون میگوید: «اگر کتابی بخوانم که تمام وجود مرا طوری سرد کند که با هیچ آتشی گرم نشود آنگاه شعر است»
وقتی شعر شاعران بزرگ را مرور میکنیم میبینیم دور از زندگی عادی و روزمرۀ ما نیستند و دلتنگیها، تنهاییها، شادی و غمها و حتی و خواب و آرزو و رؤیا در کلامشان جاری است.
اما سؤالی که اینجا پیش میآید این است که شعر با کلام عادی چه تفاوتی دارد و چیست که در همۀ دوران با ما همراه است؟
وُردوُرث میگوید: «شعر عبارت است از سرریز کردن ناگهانی احساسات نیرومندی که بهتدریج و بهآرامی انباشته شده است»
در لغت شعر به معنای دانش و فهم و ادراک است و عدهای اینطور تعریف میکنند: «کلامی موزون و مقفی که دارای معنی باشد.»
اما آیا هر نوشتۀ موزونی شعر است؟ یا هر کلام آهنگینی را میتوانیم شعر بنامیم؟
چیز که شعر را از سایر نوشتهها متمایز میکند به تعریف دکتر شفیعی کدکنی آهنگ، عاطفه، خیال، زبان و شکل است.
همانطور که گفته است: «شعر گرهخوردگی عاطفه و خیال است که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد.»
ویکتور شِکلُوْسکی شعر را «رستاخیز کلمات میداند.» طوری که دهها سال پیش بیدل دهلوی گفته: «بیدل! سخنم کارگه حشر معانی است/چون غلغلۀ صور قیامت کلماتم»
شاید دوست داشته باشید بدانید شعر چگونه به همراه عاطفه و خیال از یک بیان عادی فراتر میرود؟
همۀ ما بیشک در دورانی از زندگی با شعر سروکار داشتهایم. از شعرهای کودکی مثل یه توپ دارم قل قلیه تا دبیرستان و حفظ کردن شعر برای کلاس و امتحان.
هنوز هم پیش میآید که گاهی به سراغ کتاب شعری میرویم و ابیاتی را زیر ل**ب زمزمه میکنیم.
ممکن است بپرسید چرا شعر انقدر با لحظات ما آمیخته شده؟
وقتی زبان عادی و کلمات تکراری از بیان احساسات ما قاصر میشوند شعر خودش را نشان میدهد تا هم بتوانیم تجربیات و احساسات و دردها و رنجهای خود را ابراز کنیم و هم از عواطف دیگران بهرهمند شویم.
امیلی دیکنسون میگوید: «اگر کتابی بخوانم که تمام وجود مرا طوری سرد کند که با هیچ آتشی گرم نشود آنگاه شعر است»
وقتی شعر شاعران بزرگ را مرور میکنیم میبینیم دور از زندگی عادی و روزمرۀ ما نیستند و دلتنگیها، تنهاییها، شادی و غمها و حتی و خواب و آرزو و رؤیا در کلامشان جاری است.
اما سؤالی که اینجا پیش میآید این است که شعر با کلام عادی چه تفاوتی دارد و چیست که در همۀ دوران با ما همراه است؟
وُردوُرث میگوید: «شعر عبارت است از سرریز کردن ناگهانی احساسات نیرومندی که بهتدریج و بهآرامی انباشته شده است»
در لغت شعر به معنای دانش و فهم و ادراک است و عدهای اینطور تعریف میکنند: «کلامی موزون و مقفی که دارای معنی باشد.»
اما آیا هر نوشتۀ موزونی شعر است؟ یا هر کلام آهنگینی را میتوانیم شعر بنامیم؟
چیز که شعر را از سایر نوشتهها متمایز میکند به تعریف دکتر شفیعی کدکنی آهنگ، عاطفه، خیال، زبان و شکل است.
همانطور که گفته است: «شعر گرهخوردگی عاطفه و خیال است که در زبانی آهنگین شکل گرفته باشد.»
ویکتور شِکلُوْسکی شعر را «رستاخیز کلمات میداند.» طوری که دهها سال پیش بیدل دهلوی گفته: «بیدل! سخنم کارگه حشر معانی است/چون غلغلۀ صور قیامت کلماتم»
شاید دوست داشته باشید بدانید شعر چگونه به همراه عاطفه و خیال از یک بیان عادی فراتر میرود؟
آخرین ویرایش توسط مدیر: