تو یه صدایی! مثل صدای شستن رخت توو دلم وقتی که اولین نخ سیگارمو توو زیرزمین خونمون دور از چشم همه کشیدم. یه نگاهی! مثل نگاه مشکوک مراقب کنکور ریاضی سال ۶۷ به من وقتی که کل ذهنم درگیر فهمیدن میانهی داده های آماری ۴۰ ، ۳۵ ، ۵۸ ، ۴۱ ، ۱۱ و ۱۷ بود. تو یه خوابی! مثل خواب خون دماغ شدنم سر سفرهی افطاری مادرجون اینا توو روز آخر ماه رمضون. تو تعبیر همون خوابی! تو یه سایهای روی دیوار کاهگلی عمو صفر اینا درست وقتی که زنش سر زا رفت و دیگه برنگشت. تو یه رد پایی رو ماسههای دریای شهسوار همون روزی که مجید رفت توو آب و هیچوقت از آب درنیومد. تو همون باد مزخرفی توو چارشنبهسوری که وقتی مغازهی بابابزرگ آتیش گرفته بود اینقدر شدید وزیدی که نزدیک بود خونهشونم توو آتیش بسوزه! تو رنگ زرد صورت مادرمی وقتی جلو مغازهی آقای کوشا به خاطر فشار عصبی حالش بد شد و از حال رفت. تو گریههای منی که حس میکردم دارم بیمادر میشم. تو اون آب میوهی فاسدی. تو همون لات سر کوچهای که هرروز با صدای مزخرف اگزوز موتورش برادر کوچیکمو بیخواب میکرد. تو یه صحنهی تکرار شوندهی مزخرفی. یه لوپ! تو اون سرامیک خیس کف آشپزخونهای که من به خاطر خو*ردن دو قاشق از غذای مورد علاقم دوئیدم سمت تابه، سر خوردم و با مغز افتادم روش. تو همون روانشناس بی مسئولیتی که وقتی من با اون همه غم نشسته بودم روبروش و داشتم از دردام براش میگفتم همش به ساعت نگاه میکرد. تو یه خشاب سرترالینی که خوردم بمیرم و نمردم. تو یه مشت گزنهای که وقتی از دوچرخه پرت شدم روش تا یه ماه سوزوندی منو. تا حالا چیزی جز حال بد واسم داشتی؟ تا حالا منو خندوندی؟ تا حالا منو بدون درد دیدی؟ تا حالا چسب زخم زدی رو زخمام؟ تا حالا وقتی یهو خوابم برده روم پتو انداختی؟ تا حالا توو چشمام خوشحالی کاشتی؟ تا حالا منو دیدی؟! نه، چون تو فقط خودتو میبینی. تو فقط دوست داری خودت لذ*ت ببری بدون اینکه برات حتی یه ذره حال من مهم باشه. آدم اینقدر با خودش بد تا نمیکنه ها.. حواست هست؟!
علیرضا آریانفر
علیرضا آریانفر
آخرین ویرایش توسط مدیر: