متون و دلنوشته [ حال خود را به نثر بیان کنید ]

[مِلـودی،]

دلتنگ چهره ای هستم که نمیدانم خاک با او چه کرده است؟!..‌

 

[بـرکـه]

هیچ تمایلی به حضور در اجتماع ندارم
می‌خواهم فرد بمانم
سرد بمانم..
و آدم‌ها را درد بدانم..

 

[بـرکـه]

ای دوست به شرفم سوگند
نه شیطانی هست و نه دوزخی
روانت از تنت نیز زودتر خواهد مرد
پس دیگر از هیچ چیز مترس..

چنین گفت زرتشت
فریدریش نیچه

 

[آساهیر]

چون بادِ سرگاهم، در بی‌سر و سامانی...

 

[مِلـودی،]

اری انروز چو میرفت کسی من نداشتم رفتنش را باور! تو چرا باز نگشتی دیگر؟!
آری، آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور. من نمی دانستم معنیِ «هرگز» را تو چرا بازنگشتی

 

[بـرکـه]

میزان نزدیکی آدم ها به ما رو نسبت های خونی مشخص نمی کنه اینکه وقتی من درد می کشم تو کجا بودی و اینکه وقتی من می خندم تو کجا هستی نشون میده که ماچکاره همیم ...

 

[بـرکـه]

زاهد ظاهرپرست
از حال ما آگاه نیست

در حق ما هر چه گوید
جای هیچ اکراه نیست...

 

[بـرکـه]

هیچ لازم نیست کسی خدمتکار دیگری باشد
دنیا را پولدارها اداره میکنند، از گرده عاشق ها و گرسنه ها
کار میکشند و امانتداری میکنند برای کی؟
آن‌ها از زندگی چی میفهمند...!

 

[پَــرتــو]

ولی بزرگ‌ترین از دست دادن اینه که آدمیزاد
خودش رو از دست بده، یهو به خودش بیاد
ببینه جوری عوض شده که خودش هم
خودش رو نمیشناسه...

​

 

[مِلـودی،]

نه!هرگز شب را باور نکردم
چرا که در فراسوهای دهلیزش
به امید دریچه‌ای
دلبسته بودم…