نویسنده:Stone Heart
ژانر : ترسناک
پارت 1
ناظر : @MobiNa
داشتم فکر می کردم چی بکنم
نگین ! نگین!
یه صدایی میومد اما حال نداشتم برگردم ببینم چی میگه
یک دفعه صدای جیغ نیلوفر اومد نگین!
نگاهش کردم که یعنی چیه اول با عصبانیت نگاهم می کرد اما الان با ترس و نگرانی داره نگاه می کنه
نیلوفر: نگین جونم خوبی
نگین : آره خوبم...
نیلوفر: م.. می گم اِم خ..خوب
نیلوفر مِن مِن می کرد رو عصابم بود گفتم بهش
نگین: نیلوفر یا بگو یا برو حوصله ندارم
نیلو مثل همیشه که می ترسه یه چی بگه چشماش رو بست و گفت
نیلوفر: نگین مامان و بابا گفتن ما هم بریم تهران
منم گفتم باشه چرا با لکنت حرف می زنی؟!
نیلوفر: چه بدونم ترسناک شدی بعدم انگار روحی چرا این شکلی شدی تو چشمات قرمز زیرش سیاهه سر و شکلت هم معلوم نیست گچ هست پودر بچه هست .
چرا این شکلی هستی؟!
خندم گرفت داشت راست می گفتش بیچاره بهش گفتم
نگین : یکم این جا رو ببینی می فهمی خیر سرم داشت کیک درست می کردم
نیلوفر: ول کن برو یه دوش بگیر بیا زود! زود!
گفتم باشه و رفتم بالا تو آینه خودم رو دیدم یاد ده دقیقه پیش افتادم
آها این آرد اینم شکر بزار تخم مرغم از یخچال بیارم
آومدم آرد رو باز کنم نمی دونم چرا اینقدر سخت باز میشدش این قدر فشار دادمش که مثل باد کنک ترکید تو سر و صورتم تو چشام رفته بود میسوخت اشک و خط چشم آرد
بعد که چشمام بهتر شدش تخم مرغ رو اومدم بریزم حواسم نبود سرعت همزن رو کم کنم همین که تخم مرغ رو رختم پرتاب شد تو سر و کلم
با خو*ردن یه چیز پشمالو به پام از فکر در اومدم دیدم برفینه (اسم سکش)
برفین برو بزار از حمام اومدم باهات بازی می کنم برو اسباب بازی هات رو جمع کن حرفم تموم شد مثل جت رفت تند تند داشت اسباب بازی هاش رو جمع می کرد تو سبدش خندم گرفت برای اینکه بازی کنم باهاش داشت خودشو شهید می کرد
نیم ساعت بعد...
داشتم موهام رو خشک می کردم برگشتم پشتم ببینم ساعت چنده ساعت دیواری باز رو ساعت 12 خواب رفت نمی دونم چه مرگشه تو این دوروز دو بار براش باتری عوض کردم
رفتم موبایلم رو برداشتم دیدم 12و 34 دقیقه هستش
دیدم نیلو نیست رفتم اتاقش دیدم نگاه نگاه چطوری خواب رفته انگار کوه کنده
خوابم نمی اومد رفتم آشپز خونه رو تمیز کنم که دیدم تمیزه اوه اوه حالا فهمیدم بیچاره چرا الان خوابیده
خب چی کنم الان امم بزار فیلم بند باز رو ببینم صب دانلود کردم وقت نشد ببینم
لپتاب آوردم و داشتم نگاه می کردم که حس کردم یکی پیشم ایستاده گفتم ول کن خیالاتی شدم
اومدم پاپکرن بخورم یک دفعه چشمم به کاناپه رو به رویی خودش که پایین رفتش انگار کسی روش بنشینه فیلم رو استپ زدم خونه خیلی ساکت بودش صدای نفسم فقط می اومدش
من وسایل رو گذاشتم رو میز و با خوندن سوره هایی که بلد بودم تا اتاقم رفتم
بعد که رفتم اتاق تخت رو دیدم همه چی یادم رفتش چنان خوابم می اومد چشمام باز نمی شد
رفتم دراز کشیدم گفتم یکی لامپ رو خاموش کنه حال ندارم مرسی خوشگل های من
لامپ خاموش شدش یک دفعه انگار هرچی خون تو بدنم باشه اومد تو سرم داغ شده بودم
باز بلند حرف زدم نه عزیزای من روشن کنید احساس تنهایی می کنم لامپ روشن شدش
من هنگ کرده بودم نمی دونستم چی بگم
داشتم فکر می کردم چی بکنم
انگار صدای پوزخند اومد گفتم وللش بابا برق می ره میاد منم فقط اتفاقی حرفام باهاش هماهنگ شده بود آره همینه بعد با خیال راحت خوابیدم دلم خواب داشت می رفت که
انگار یکی پام رو دست می زد قلقلک مانند می دادش اهمیت ندادم و خوابیدم که یک دفعه صدای خر خر اومدش ومن پام کشیده شد و...
ژانر : ترسناک
پارت 1
ناظر : @MobiNa
داشتم فکر می کردم چی بکنم
نگین ! نگین!
یه صدایی میومد اما حال نداشتم برگردم ببینم چی میگه
یک دفعه صدای جیغ نیلوفر اومد نگین!
نگاهش کردم که یعنی چیه اول با عصبانیت نگاهم می کرد اما الان با ترس و نگرانی داره نگاه می کنه
نیلوفر: نگین جونم خوبی
نگین : آره خوبم...
نیلوفر: م.. می گم اِم خ..خوب
نیلوفر مِن مِن می کرد رو عصابم بود گفتم بهش
نگین: نیلوفر یا بگو یا برو حوصله ندارم
نیلو مثل همیشه که می ترسه یه چی بگه چشماش رو بست و گفت
نیلوفر: نگین مامان و بابا گفتن ما هم بریم تهران
منم گفتم باشه چرا با لکنت حرف می زنی؟!
نیلوفر: چه بدونم ترسناک شدی بعدم انگار روحی چرا این شکلی شدی تو چشمات قرمز زیرش سیاهه سر و شکلت هم معلوم نیست گچ هست پودر بچه هست .
چرا این شکلی هستی؟!
خندم گرفت داشت راست می گفتش بیچاره بهش گفتم
نگین : یکم این جا رو ببینی می فهمی خیر سرم داشت کیک درست می کردم
نیلوفر: ول کن برو یه دوش بگیر بیا زود! زود!
گفتم باشه و رفتم بالا تو آینه خودم رو دیدم یاد ده دقیقه پیش افتادم
آها این آرد اینم شکر بزار تخم مرغم از یخچال بیارم
آومدم آرد رو باز کنم نمی دونم چرا اینقدر سخت باز میشدش این قدر فشار دادمش که مثل باد کنک ترکید تو سر و صورتم تو چشام رفته بود میسوخت اشک و خط چشم آرد
بعد که چشمام بهتر شدش تخم مرغ رو اومدم بریزم حواسم نبود سرعت همزن رو کم کنم همین که تخم مرغ رو رختم پرتاب شد تو سر و کلم
با خو*ردن یه چیز پشمالو به پام از فکر در اومدم دیدم برفینه (اسم سکش)
برفین برو بزار از حمام اومدم باهات بازی می کنم برو اسباب بازی هات رو جمع کن حرفم تموم شد مثل جت رفت تند تند داشت اسباب بازی هاش رو جمع می کرد تو سبدش خندم گرفت برای اینکه بازی کنم باهاش داشت خودشو شهید می کرد
نیم ساعت بعد...
داشتم موهام رو خشک می کردم برگشتم پشتم ببینم ساعت چنده ساعت دیواری باز رو ساعت 12 خواب رفت نمی دونم چه مرگشه تو این دوروز دو بار براش باتری عوض کردم
رفتم موبایلم رو برداشتم دیدم 12و 34 دقیقه هستش
دیدم نیلو نیست رفتم اتاقش دیدم نگاه نگاه چطوری خواب رفته انگار کوه کنده
خوابم نمی اومد رفتم آشپز خونه رو تمیز کنم که دیدم تمیزه اوه اوه حالا فهمیدم بیچاره چرا الان خوابیده
خب چی کنم الان امم بزار فیلم بند باز رو ببینم صب دانلود کردم وقت نشد ببینم
لپتاب آوردم و داشتم نگاه می کردم که حس کردم یکی پیشم ایستاده گفتم ول کن خیالاتی شدم
اومدم پاپکرن بخورم یک دفعه چشمم به کاناپه رو به رویی خودش که پایین رفتش انگار کسی روش بنشینه فیلم رو استپ زدم خونه خیلی ساکت بودش صدای نفسم فقط می اومدش
من وسایل رو گذاشتم رو میز و با خوندن سوره هایی که بلد بودم تا اتاقم رفتم
بعد که رفتم اتاق تخت رو دیدم همه چی یادم رفتش چنان خوابم می اومد چشمام باز نمی شد
رفتم دراز کشیدم گفتم یکی لامپ رو خاموش کنه حال ندارم مرسی خوشگل های من
لامپ خاموش شدش یک دفعه انگار هرچی خون تو بدنم باشه اومد تو سرم داغ شده بودم
باز بلند حرف زدم نه عزیزای من روشن کنید احساس تنهایی می کنم لامپ روشن شدش
من هنگ کرده بودم نمی دونستم چی بگم
داشتم فکر می کردم چی بکنم
انگار صدای پوزخند اومد گفتم وللش بابا برق می ره میاد منم فقط اتفاقی حرفام باهاش هماهنگ شده بود آره همینه بعد با خیال راحت خوابیدم دلم خواب داشت می رفت که
انگار یکی پام رو دست می زد قلقلک مانند می دادش اهمیت ندادم و خوابیدم که یک دفعه صدای خر خر اومدش ومن پام کشیده شد و...
آخرین ویرایش توسط مدیر: