من ابرم تو رفتی که باران ببارد؛ نبود تو من را به شب میسپارد
برای منو عشق دلت جا ندارد؛ تماشا نکن غم تماشا ندارد!
همینطور داشتم واسه خودم میخوندم و سیب زمینی سرخ میکردم البته از خدا که پنهون نیست اون وسط یه قرم میاومدم.
ای آه طولانی من حال...
که با دستی که دراز شد تا سیب زمینی کش بره هول شدم و هدفون از گوشهام شل شد و افتاد زمین و به سه قسمت مساوی تقسیم شد به پشت سرم برگشتم تا قاتل هدفون جگر گوشم رو شناسایی کنم که با دیدن آقای شوهر از حرص صورتم به کبودی زد که بیشعور برای حرص خو*ردن بیشتر من سیب زمینیهارو انداخت بالا و دهانش رو مثل کروکدیل باز کرد و سیب زمینیها شلپ افتادن تو دهنش و اونم تکیهاش رو داد به دیوار و با لبخند ژیکوند گفت:
-هنر نماییم چطور بود؟
منم یه لبخند زدم که چشماش گشاد شدن و همینطور که نزدیکش میشدم گفتم:
-برای اون دنیات بدرت میخوره.
اونم خشک شده گفت:
-چی؟
منم دستام رو محکم به هم کوبیدم و گفتم:
-اون دنیا میتونی با دلقک بازیت یه آبی یه دونی پیدا کنی.
اونم کمی عقب رفت و گفت:
-خب که چی؟
منم خودم رو آماده دویدن کردم و گفتم:
-هشدار دادم تا فرار کنی و از مردنت جلوگیری کنی.
همین که این جملم رو شنید پا به فرار گذاشت.